شامگاه پنج شنبه در کنج تقاطع میرداماد و شریعتی، پسرکی ۶ ساله در حالیکه کیسه ای پر از زباله بر دوشش بود از ما ساعت را پرسید. ساعت ۹:۴۵ دقیقه شب بود.
به وضوح ترس و نگرانی را در صورت کوچک و نمکی او دیدم. ترس از جا ماندن از گروهی که شاید تنها غذا و جای خواب شبش را تامین می کند.
دلم آتش گرفت برای او