هشت

شامگاه پنج شنبه در کنج تقاطع میرداماد و شریعتی، پسرکی ۶ ساله در حالیکه کیسه ای پر از زباله بر دوشش بود از ما ساعت را پرسید. ساعت ۹:۴۵ دقیقه شب بود.

به وضوح ترس و نگرانی را در صورت کوچک و نمکی او دیدم. ترس از جا ماندن از گروهی که شاید تنها غذا و جای خواب شبش را تامین می کند.

دلم آتش گرفت برای او

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد