هر چقدر فکر می کنم دیروز را به یاد نمی آورم. چگونه شد که دیروز ننوشتم؟ نمی دانم!!!
دو اتفاق نسبتا مهم در این چند روزه روی داده است که اولی صحبتهایی است که با هما کرده ام و دومی نامه ای است که از دوستی دریافت نموده ام.
در مورد نامه آن دوست نازنین نادیده که شامل نظرهای او بود بر نوشته هایی از من، که اگر اجازه داد روزی به عنوان یک پست آن را منتشر می کنم، باید بگویم که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم. باز هم تنها می توانم بگویم که متشکرم. تشکر، حداقل از بابت وقتی که برای نوشته های من گذاشته است.
و در مورد صحبت با هما هم حقیقتش را باید بگویم که در مورد آن قسمت از بحثمان که جدی بود، اعتراف می کنم که کم آوردم.
از هر دو بابت تاثیراتی که کار آنها بر من داشت متشکرم.
هر چه فکر می کنم جمله مناسبی پیدا نمی کنم که به واسطه اش احساسم را برایت بیان کنم.آرامش و خوشحالی به خاطر توجهت به نامه ام و این که برخلاف تصور من بزرگوارانه پذیرفتی اش و از قضاوت های دورادور من ناراحت نشدی.
هر چه فکر می کنم جمله مناسبی برای این که بگویم تو خود در مورد چیزهایی که متعلق به خودت می باشند مختاری و نیازی به اجازه کسی نداری.تنها نمی دانم متن به آن طولانی در یک پست جا می شود و یا نه !!!
دوست نادیده ات