صبح ها که از خانه در می آیم، عموما کبوترها بر کف کوچه بن بستمان نشسته اند و از دانه هایی که یکی از همسایگان کوچه برایشان ریخته می خورند.
با آمدن صدای ماشین همگی به پرواز در می آیند جز یکی از آنها. نمی دانم همیشه این یکی است که دیر می پرد یا هر بار یکی از آنها است که به دیگران فخر می فروشد که من نترسیدم.
در چهره کبوتر دیر پرواز می توان به وضوح این مطلب را خواند که من مانند شما نترسیدم و آنگاه که خودم دوست دارم پرواز می نمایم.
چه قشنگ... :-)
ولی می گمـــــــــــــــــــــــــــــــا !
اینقدر کارت درست شده که دیگه از چهره آدما که هیچ ! از چهره کبوترها هم می تونی فکرشونو بخونی ؟
بابا ای ول ! ؛-)
بابا همون فکر من و می خونی بسه!!
دست از سر کبوترای زبون بسه دیگه بردار!!