هفتاد و هفت

صبح ها که از خانه در می آیم، عموما کبوترها بر کف کوچه بن بستمان نشسته اند و از دانه هایی که یکی از همسایگان کوچه برایشان ریخته می خورند.

با آمدن صدای ماشین همگی به پرواز در می آیند جز یکی از آنها. نمی دانم همیشه این یکی است که دیر می پرد یا هر بار یکی از آنها است که به دیگران فخر می فروشد که من نترسیدم.

در چهره کبوتر دیر پرواز می توان به وضوح این مطلب را خواند که من مانند شما نترسیدم و آنگاه که خودم دوست دارم پرواز می نمایم.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
عطر خاکستری هوا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ب.ظ

چه قشنگ... :-)
ولی می گمـــــــــــــــــــــــــــــــا !
اینقدر کارت درست شده که دیگه از چهره آدما که هیچ ! از چهره کبوترها هم می تونی فکرشونو بخونی ؟
بابا ای ول !‌ ؛-)

مو قرمزی چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:20 ب.ظ

بابا همون فکر من و می خونی بسه!!
دست از سر کبوترای زبون بسه دیگه بردار!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد