در طول این سالها وبلاگ نویسی، همواره وبلاگ را مکانی برای نوشتن هر آنچه که می اندیشم، احساس می کنم و دوست دارم که بیان کنم می دیدم و تفاوتش را با دفتر خاطرات فضایی می دانستم و می دانم که آن اندیشه و احساس با دیگرانی شناخته و ناشناخته به مشارکت گذاشته می شود، مشارکتی که گاهی به گشایش افقهای جدیدی در خود و خوانندگان منتهی می گردد.
و در این مدت درست یا نادرست، پاسخ دادن به نظرات خوانندگان را اجباری نمی دانستم مگر در مواردی که شاید توضیحی را لازم می دیدم برای رفع سوء تفاهمی
پس از خواندن نظرات پست یکصد و هشتاد و سه، اولین حس ضربه سنگینی بود که بر کودکم وارد آمد، به همین راحتی، تصمیم نخست برداشتن قدمی بود برای پاسخ دادن و زدن ضربه سنگین از والد مستبد خودم به کودک آن دوست بخت برگشته ای که نظر گذاشته بود. تصمیم بعد سرکوب تمام آن احساسات تخریبی بود که در آن هنگام به من دست داد و بی خیال شدن و محل ندادن برای حفظ ظاهر خودم. چیزی شبیه این مساله که این نظر برایم مهم نبوده است و نیست.
اما بر اساس دستورالعمل «توقف، نگاه، انتخاب، رای» تصمیم گرفتم که پاسخ نظرات آن دوست خوب را بدهم و تا آنجا که ممکن است از بالغم.
۱) کل این نامه بر اساس درخواست استاد کلاس تحلیلمان در سر کلاس نوشته شد، جایی که حتی ناخودآگاهم هم به یاد وبلاگ و وبلاگ نویسی نبود. حتی اگر آن موقع از من می پرسیدند که نامه را در وبلاگت خواهی گذاشت بی تردید جوابم منفی بود. پس قاطعانه می توانم بگویم که آنچه که نوشتم به هیچ وجه تحت تاثیر امکان به مشارکت گذاشتنش قرار نداشت. آنچه که مرا تشویق کرد که این نامه را در وبلاگم بگذارم دو چیز بود: اول حس خوبی که از این نامه نگاری به من دست داده بود و می خواستم آن را به مشارکت بگذارم و دوم اینکه وجود چنین مساله ای را برای آنها که شاید از چنین امری بی خبرند نشان دهم. تصور آنکه با گذاشتن این نامه در وبلاگم قصد دادن نوازش غیر مستقیم به همسرم را داشتم نیز صحیح نیست چون متن کتبی نامه را اولین کسی که خواند کسی جز او نبود و نیازی نبود تا با آوردن نامه در اینجا موضوع را عمومی کنم.
۲) از آنچه که من می دانم هرگاه حس ناخوشایندی در آدمی وجود دارد منتج شده از آن حس عدم امنیتی است که کودک آدمی در ۶ مقوله : اجتماعی، مالی، خانوداگی، عاطفی، جنسی، و معنا احساس می نماید. بسیاری از مشاوران روانشناسی اساس مشاوره خود را بر همین امر می گذارند. به عبارتی با گرفتن یک سری اطلاعات از مشورت گیرنده یکی از چند حوزه مورد تهدید را یافته و با ارایه راهکار های در کل معینی، به حل مساله می پردازند. پس بر این اساس به نظر من نگرانی کودک از پول، دیوار خانه، و ... چندان غیر منطقی نمی تواند باشد. یک حس عدم امنیت مالی و شاید اجتماعی. تا به حال کودکی را ندیده ای که به پدری که قول خرید جایزه ای در صورت وصول پولی به او را داده است ملتمسانه نگاه کند و بگوید « اگر اون پول نیاد چی؟»
۳) در مورد تصنعی بودن، دوست خوبم آنچه که استاد در سر کلاس به ما گفت و من هم با او موافقم، دست چپم به هیچ وجه نادرست نمی نویسد اگر مشکلی است به همان دست راستی بر می گردد که می باید با کودک ارتباط برقرار کند. راستش را بگویم فکر می کنم (و نمی دانم تا چه حد درست است یا نادرست) بر اساس همان والد تغذیه کننده ای که گفته ای چندان در ارتباط برقرار کردن با کودکان مشکلی ندارم اما ... اگر در این نامه نخست مطالب برای تو تصنعی به نظر آمده ... شاید به خاطر آن باشد که ... نامه نخست است و به قول تو باید نوشت و نوشت تا واقعی تر شود
۴) دوست نداشتم که در این پست هیچ ارتباط والد کودکی با تو برقرار کنم اما ...بر اساس همان فرمول « توقف، نگاه، انتخاب،رای» تصمیم می گیرم که برایت بگویم این سخن تو را «این حرف زدن ها با یه بار و دو بار درست نمی شه. باید بارها و بارها باهاش حرف بزنی، تا خود خود خودش، خالص بیاد بالا و از اون پشت مشت ها حرف بزنه.» بیشتر بر آمده از سخت کوش باشت می بینم تا پاسخی این زمانی این مکانی به پست خود.
۵) آنچه که راجع به شبیه سازی و این جور چیزها هم که نوشته ای صحیح نیست اطمینان داشته باش
پ. ن. پس از انتشار مطلب فوق نظر دوست خوب و یگانه ام «فلچر» را به پست قبلی در همان پست دیدم که خواندنش ارزشمند بود برایم مانند همیشه
می دونی ؟ این پست تو برای من یک شوک بود! می دونی چند وقت بود که به نگاه - انتخاب -رای فکر نکرده بودم.
تو هر چیزی رو که باید ازanthology یاد بگیری گرفتی .
دیگه اینکه امنیت های برادشاو را هم خیلی خوب می دونی.
راستی من داشتم پست های قبلی رو می خوندم که یه چیز جالب در مورد سائق ها دیدم . فکر کردم شاید بد نباشه ببینی
البته من کوچک را به خاطر اظهار نظر های بزرگ ببخش!
فکر می کنم اواخر دی ماه بود .در مورد سائق ها و مجوز ها
و اینکه خوب باش و مواظب باش و منظم باش:
خوب باش زیر مجموعه دیگران خوشنود کن است و
و مواظب و منظم باش هر دو زیر مجموعه کامل باش!
اگه دوست داشته باشی بدونی جالبه که بدونی که هر کامل
باش پیشرفته ای در نهایت می تونه تبدیل بشه به OCD
یا وسواس اجباری ؛ حالا اگه نگاه کنی می تونی ببینی که همیشه سر کسانی که زیادی مواظب و منظم هستند چی می آد!
ضمنا کتاب رفرانس موسسه تحلیل رفتار متقابل جهانی صفحه ۱۶۸
و بقیه کتاب ها همه فقط همین ۵ مورد را ذکر می کنند.
البته این نظر من است با تجربه کمم! هیچ چیز غیر ممکن نیست.
من رو به خاطر اینکه نظرم رو بی هوا نوشتم و با اینکه فکر می کردم ممکن است ضربه بزند، بی هوا گفتم، ببخش.
و این را بدان که چیزی جز حس دوستی پشت ماجرا نبود. و
شاید والد سختگیری که دلش می خواست تکانی بدهد تو را. البته به خیال خودش که چند بار هم گفتم شاید اشتباه می کرد.
راستش خودم هم بعد از نوشتن کامنت ها همه اش مضظرب و منتظر ضربه والدت بودم و می ترسیدم.
اما اینکه حفظ ظاهر کردی و به جایش از Stop, Think and Go استفاده کردی را واقعاً تحسین می کنم.
به شخصه خیلی وقتها و شاید بهتر است بگویم به جز گاهی، همه وقتها قدرت Stop کردن را پیدا نمی کنم و کودک لوس و خشمگینم آنجنان پا بر زمین می کوبد که والدم بی هوا و بی گوش دادن به بالغ، وارد مرحله سرکوب می شود.
علاوه بر این از تو متشکرم که با بالغانه عمل کردن، مرا هم به بالغ بودن کشاندی.
و اما جواب من به پاسخ های تو:
۱. متشکرم از توضیح. پس احتمالاً من اشتباه کرده باشم در مورد گذاشتن این نامه در وبلاگت.
اما به نظر من گذاشتن این نامه تصور اینکه می خواستی به همسرت نوازش غیرمستقیم بدهی را به ذهن نیاورد. اتفاقاً قسمتی که کودکت به همسرت به عنوان محل امن و آرامشش اشاره کرده بود، از همه قسمت های دیگر طبیعی تر و برخاسته از احساس واقعی (آنچه نمایانگر کودک است) بود. و من با این قسمت بیش از بقیه ارتباط برقرار کردم.
۲. درست است.
کودکی که به انتظار جایزه ای است، نگران پولی که برای خرید آن جایزه است هم می شود. شاید دلیل این حرف من این بود که انتظار داشتم کودکت به جای گفتن <پس اون پوله چی ؟> بگوید : <پس جایزه من چی ؟> یا به جای گفتن <پس دیوار خونه چی ؟>، بگوید: <پس خوشگلی خونه چی ؟ دیوارش زشته ! دوسش ندارم اینطوری !>
خوب شاید کودکت باهوشتر و بالغتر از آن است که من فکر کردم. این همان پروفسور کوچولو نبود ؟ کودک باهوش ؟
اما دقیقاً همین موضوع به من این حس را داد که پیام کودکت قبل از آنکه به روی کاغذ نامه بیاید از فیلتر بالغ و یک سری حساب کتاب ها گذشته و خلوص خود را از دست داده است.
کودک می خواهد به جایزه اش برسد تا کیفش را کند و حالش را ببرد، ولی این بالغ است که با حساب و تجزیه و تحلیل می فهمد که جایزه پول لازم دارد.
باز می رسیم به همان مفهوم <پروفسور کوچولو>. اگر این مفهوم را به درستی به یاد ندارم و جوابم این است لطفاً برایم توضیح بده. خودم حدس می زنم که شاید موضوع از اینجا آب خورده اما اگر غیر این باشد، حرف اولم که فیلتری در کار بوده درست است.
موضوع دیگر اینکه شاید من بر اساس کودک خودم خواندم و نظر دادم. کودک من معمولاً لوس تر از اینهاست که بخواهد فکری کند و جور دیگری بگوید. کودکانه پاهایش را می کوبد و می گوید : جایزه من کو ؟ یا آرام و معصومانه می گوید جایزه ! جایزه ! و بعد بالغم وارد عمل می شود.
نمی دانم. اگر می دانی مرا هم روشن کن !
۳. این را هم قبول دارم. اما مسئله این است که من و تو و ما در دورانی زندگی می کنیم که تعریف والد و بالغ و کودک، این نامه نگاری ها و حتی فیلم هایی با این مضمون (مثال واضحش :آتش بس) از در و دیوار می بارند. با توجه به این موضوع و بخصوص با شرکت در کلاس ها و حضور در جو همگانی کلاس و با یادگیری این مطالب جدید و هیجان انگیز، امکان اینکه ما تحت تاثیر قرار گرفته، جوگیر شویم و بصورت ناخودآگاه بخواهیم رفتارها را به جای مفهوم واقعی آنها Simulate کنیم خیلی زیاد است.
برای مثال یک نمونه از Reaction Formation به یادم میاید که کسی که اعتماد به نفس زیادی ندارد، وقتی به این موضوع واقف می شود و یک سری الفبای چطور با اعتماد به نفس بودن را می خواند و می شنود، در ابتدا ممکن است به صورت یک واکنش تدافعی در ظاهر خود را مانند ادم های با اعتماد به نفس جلوه دهد و رفتارهایی کند که گرچه همه نماینده اعتماد به نفس هستند اما به مرور و در ارتباط بیشتر تو خالی بودنشان برای بقیه آشکار می شود و خود آدم هم ناگهان و در یک تکان یا اتفاق به خودش می آید و می بیند که نخیر ! هنوز آن زیر زیرها مشکلاتی هست.
من خودم و خیلیهای دیگر را در کلاس و این مباحث می دیدم و می بینم که دچار این موضوع می شوند.
به نظر من نامه نوشتن به کودک و حرف زدن درست و موثر با کودک درون هم یکی از مباحثی است که خیلی در معرض این خطر است.
اولین و دومین تجربه های نامه نگاری و یا تجزیه و تحلیل گفتگوهای درون آدم معمولاً چیزهای خوبی از آب در نمیایند.
معمولاً برای اینکه ناخوداگاه بالا بزند و یا کودکی که سالها در کناری تنها بوده و صدایش واضح و با آگاهی به گوش نمی رسیده رو شود، تمرین و وقت لازم است.
این بود که گفتم شاید این اولین تجربه تو هم اینطور باشد. و قصدم تنها این بود که تو را از این موضوع آگاه کنم. (همان والد سختگیری که در ابتدای کامنتم گفتم. همانی که قصد داشت دوستانه به تو کمک کند.)
۴. شاید. قبول دارم که سخت کوش باش را دارم.
به سخت کوش باش، کامل باش را هم اضافه کن !!
در بالا توضیح دادم.
و به شخصه در تجربه خودم اولین نامه ها همه تحت تاثیر بودند و هنوز غیرخالص. و بعد از تمرین های زیادی که حتی چند ماهی بینشان تاخیر و فاصله افتاد به خاطر همین کامل باش و والدی که می گفت نه این نامه ها و گفتگوهایت الکیند، تازه گاهی احساس می کنم که حرف کودکم را واقعی تر و راحت تر از گذشته می شنوم و می فهمم.
۵. خوشحالم و ببخشید. (ولی به جواب ۳ من کمی بیشتر فکر کن و مواظبش باش. قضاوت و تحلیلش با خودت.)
بارها در کامنت هایم گفتم که شاید حرفهایم درست نباشند.
هم به خاطر کامل باش و هم به خاطر اینکه قضاوت در مورد آدم ها، آن هم در باره چنین تحلیل هایی کار ساده و حتی درستی نیست. کما اینکه با توجه به جواب های تو گویا در مواردی اشتباه کرده ام.
پ.ن. اولین بار که صفحه ات را باز کردم، به خاطر ترسم و کسی که از تو در گذشته می شناختم، فکر کردم که با والدت کودکم را نشانه گرفته ای. با خواندن جوابهایت و به بیرون کشیده شدن بالغم این فکر از میان رفت.
اما با دیدن این پ.ن. و دیدن کامنت فلچر در ابتدا کودکم احساس کرد که تو کس دیگری را برای تایید حرفهایت به کمک گرفته ای و با اینکه حرفهایت بالغانه بود، اما کودکم لحظه ای پنداشت که می خواستی با تایید و کمک والدی دیگر، دوتایی به جان کودکم بیفتید و دعوایش کنید !
حتی آن توضیح فلجر در مورد مواظب باش و منظم باش را به خودم گرفتم و آن را تیر و نشانه دیگری به خودم پنداشتم که می خواهد بگوید : تو آدم OCD داری هستی ! و یک سری احساس تخریبی دیگر.
اما حالا که به انتهای پاسخهایم رسیده ام و بالغانه جوابهایم را نوشته ام این حس هم از من رخت بربسته است.
می دانی..
بالغانه رفتار کردن برای منی که بیشتر وقتها گرفتار کودک لوس درونم بوده ام، لذت عجیبی دارد ...
:-)
متشکرم.
موفق باشی.
سلام فلچر واقعا به اینکه کسی ممکنه از منظم باش و... چنین برداشتی کنه فکر هم نکرده بود. من صرفا از اینکه در مورد تحلیل در این وب بحث می شد خوشحال بودم و من دیشب همه پست ها را یک بار از اول خوندم و اگر تقارن زمانی در اینجا بود صرفا به همین دلیل بود !
دیگر اینکه من واقعا قصد برخورد از والد را نداشتم و به نظرم صرفا یک تبادل اطلاعات بود و من هیچ حس بدی را تجربه نکردم پس اگه نظر من حمل بر نیرنگ یک بازی برداشته شد من فکر نمی کنم که البته می شود حق با همه باشد و من به سهم خود از این سوتفاهم متاسفم
ضمنا من ocd را به این منظور نگفتم چون من چرا باید در مورد شما همچین فکری بکنم؟
من OCD را همیشه برای تشخیص اینکه یک عنوان در زیرمجموعه کامل باش قرار می گیرد یا نه به کار می برم !
به بقیه هم این پیشنهاد را میکنم که فکر کنن که کار ی اگر بسیار شدید شود می تواند وسواس باشد یا نه اگر بود همین کار کوچک می شود نشانه کامل باش و نه وسواس !
دیگر اینکه به هر حال از اینکه در اولین برخورد ناخواسته رنجاندمت متاسفم همای عزیز
به فلچر:
نه ! من نرنجیدم. :-)
گفتم که... اون برداشت اولیه و غلط کودک لوس من بود.
مرسی به خاطر اطلاعات خوبی که دادی.