دویست و سه

هنوز نیامده و نه به دار و نه به بار دردسرها و عذابهاش شروع شد. امروز عصر ۱ ساعت علاف حضرت آلو شدیم!!! دشمن عزیز

دویست و دو

جلسه آخر کلاس احیا هم تمام شد.

دوره ای که قریب به یک سال طول کشید و آموخته های بسیار داشت در کنار همه حرص خوردنها و اعصاب خوردیها و انتقادها و ....

دوره خوبی بود (در کنار تمامی انتقادهایی که به آن و استاد درس دارم) و شرکت در این دوره کلاسها را نیز همانند رای دادن در انتخابات به تمامی دوستانم پیشنهاد می کنم. (حالا هی لج کنید و ....)

دویست و یک

اصطلاح آبمان توی یک جوی نمی رود اصطلاح جالبی است.

حکایت من است و نفر دیگر هیات مدیره ساختمانمان. تفاوت گویی در همان ۹ تا ۱۸ ماهگی ماست جایی که تصمیم گرفته ایم تا نیمه پر لیوان را ببینیم یا نیمه خالی آن را.

هیچ فکر نمی کردم که کسی بتواند تنها و تنها نیمه خالی لیوان را ببیند مگر آنکه زور بالای سرش باشد و یک تو سری سنگین

کسی که فکر می کند که در تمام تصمیماتی که گرفته می شود تنها نفع شخصی و مالی می تواند وجود داشته باشد را چگونه می توان آموخت که جان برادر آنقدر به همه چیز و همه کس بدبین نباش، کسی نمی خواهد پول جنابعالی را بخورد.

یک هفته ای است که بد روی اعصابم رفته است این نفهم بی شعور بی استعداد با پیش نویس مالی بازنده

حالا وقتی دو نفر آبشان توی یک جوی نمی رود چه کار باید بکنند؟

 

دویست

وقتی توی بارون پشت چراغ قرمز یک چهار راهی منتظر سبز شدن چراغ هستی و می بینی که پسر بچه به زحمت ۶ ساله ای برای گرم کردن دست کوچولوش از گرمای خروجی اگزوز ماشین جلوییت استفاده می کنه و دست دوده گرفتشو با شلوار جین خدا می دونه چه کیفیتیش پاک می کنه و برای گدایی راه خودشو ادامه می ده آه از نهادت در می آید و می گویی چه کار می توان برای این بسیار کودکان مظلوم کرد.

******

شماره دویست، صد پست دوم جان شیفته هم تمام شد!!! فیلم خوانها ارزش ۱۰۰ و ۲۰۰ و ...

یکصد و نود و نه

دو سه روز است که از سفر برگشته ام.

زبان نفهمی چینیها آنقدر عرصه را برایم تنگ کرده بود که هنوز خستگی ناشی از سر و کله زدن با یک مشت خنگ (مانده ام که چگونه دنیا را با این خنگ بازی هایشان گرفته اند) از تنم بیرون نرفته است.

از چین شاید بعدا بگویم اما:

در دوره سه روزه استاد درس از تاثیر گذاری ام انتقاد کرد و می گفت که در حالیکه می توانم تاثیر گذار باشم اما در بسیاری از موارد چنین نمی کنم. (باور می کنید که کسی به من بگوید که تاثیر گذار نیستم؟) در این سفر سعی کردم که تاثیر گذار تر باشم و به گمانم بودم.

تا آنجا که بخواهید فهمیدم که هیچ چیز اتفاقی نیست. با تمام وجودم این را درک کردم.

آنقدر خودم را در موقعیت های تخریبی قرار دادم و احساسات تخریبی ام را تجربه کردم که این مبحث را نیز خوب فهمیدم و شاید تنها حسن کار این بود که شاید بالغانه عکس العملهایی را نشان ندادم که پیش نویسهای بازنده ام را بازی کنم!!!

از بدهایش که بگذریم طبق معمول نظر اکثریت گروه را به حسن های بی شمارم (چشمک) جلب کردم و لبخند والدی لامصب و البته لذت بخش را بالای سر خود می دیدم آنجا که همه از من تعریف می کردند.

در پایان حالا که برگشته ام دلم برای همه شوخیهای بی مزه غریب آشنا، نظرات اندک و انگشت شمار دختری از ایران، دلگرمی های گاه گاه هلیا، نظرات ناشی از سختکوش باش هما و نظرات تایید کننده و شاد کننده (دل خوش کن) فلچر تنگ شده است. برای ... آماده ام. :)

یکصد و نود و هشت

سال ۱۳۸۶ با تمام فراز و فرودهایش به پایان رسید.

هیچگاه نبوده است که از گذشته ام چندان دلگیر و ناراضی باشم. از آندسته از آدمهایی هستم که در بدترین حالت اعتقاد دارم که افسوس گذشته را با تمام بدیها و ناملایمت هایش نباید خورد. لذا اگر به سال ۸۶ نگاه کنم و بگویم که کمتر فرودی برایم در آن بوده است شاید از همین نگاهم به گذشته می آید و گرنه هر کسی می داند که فراز بدون فرود چندان معنا نمی دهد.

در سال ۸۶ چندین اتفاق مهم در زندگی من رخ داد که در حرکت رو به جلوی من نقش مهمی داشت.

در زندگی شخصی، سال ۸۶ سال آرام و بی موجی بود. وقتی با خیالی آسوده از زندگی شخصی خود، بتوانی به کارهای روزمره خود بپردازی و امور خود را پیش ببری قطعا باید مدیون و ممنون از همسر خوبی باشی که بیش از سالهای پیش در این سال در کنارت بود و این اجازه را داد تا با فراق بال به کارهایت بپردازی و رو به جلو حرکت نمایی.

از همسر خوبم «غزاله» بابت تمام خوبیها، یاریها، مهربانیها، با من بودن ها و ..... تشکر می کنم. و از او می خواهم تا از تمام اخلاقهای تند و بداخلاقیهایی که دیگر تمام اطرافیانم به نوعی با آنها آشنا هستند و قطعا سهم او از تمامی اطرافیانم از این بی اخلاقیها بیشتر است چشم پوشی نماید.

سال ۸۶ سالی بود که توانستم شناخت بیشتری نسبت به خود پیدا نمایم، با کودک خود آشنا شدم، آرمانهای خود را شناختم و به گمان خود گامهای بزرگی را در مسیر خود شناسی و سازنده بودن برداشتم. این را مدیون دوست بسیار بسیار خوب و یکتایم «بهناز» هستم که همانند گذشته معرف آن چیزهایی بود که تنها او می تواند معرف آن باشد. دوست خوبم ممنوم.

سال ۸۶ سالی بود که در کارم موفقیتهای بسیاری را کسب نمودم. نقطه عطف کاری ام را در زندگی داشتم که قطعا آن را ناشی از فعالیتهای بی وقفه خود و شریکم در  ۱۰ سال گذشته می دانم. لازم است با آنکه شریکم این صفحه را نمی خواند از او هم تشکر کنم. بابت ۱۰ سال شراکت، در کنار هم بودن، کار کردن، غصه خوردن، اندوهگین و شادمان شدن، پول در آوردن و فریادهای خوشحالی سر دادن که لذتشان را در کنار هم چشیدیم.

در سال ۸۶ فرصتی رخ داد تا دوباره به دانشگاه بازگردم این بار در کسوت معلم، تا رویاهایم را بازی نمایم و در این میان نقش دوست خوبم «هما» غیر قابل چشم پوشی است. دوست خوبم از این بابت از تو متشکرم.

و در پایان باید از نقش پدر و مادر خوب و مهربانم در این سال همچون سالهای گذشته یاد کنم که همواره در کنارم بودند بی هیچ اضافه باری، کمکم کردند بدون هیچ چشمداشتی و دوستم بودند بدون هیچ مزاحمتی، دوستتان دارم، دوستتان دارم،‌دوستتان دارم.

اشک چشمانم را گرفته است و گریه می کنم وقتی این جملات را می نویسم،‌می دانید در پیشرفت من در زندگی هیچ کس به اندازه شما موثر نبوده است. تا آنجا که نیاز داشتم دستم را گرفته اید و هدایتم کرده اید و آنجاها که نیازی نبوده است گذاشته اید تا آنجوری زندگی نمایم که از ته دل دوستش دارم. از شما بابت همه مهربانیها و دوستیهایتان متشکرم.

اینکه بگویم از زندگی خود با تمام وجود راضی ام، حاصل رفتار و تلاشهای خود، همسرم، دوستانم، و پدر و مادرم بوده است در کنار نظر و یاری خداوند که بابت سلامتی خود و خانواده ام، موفقیتهای خود و خانواده ام و .... از او سپاس گذارم.

خدایا همچنان در های رحمت خود را برای من و خانواده ام و دوستانم گشوده نگه دار

خدایا کمکم کن که در مسیر تعالی حرکت کنم

خدایا عاقبت به خیرم گردان

خدایا سال آینده را سالی شاد و پر برکت برای من و خانواده ام و دوستانم قرار ده.

 آمین

 

یکصد و نود و هفت

رای گیری تمام شد.

دوستانی که رای دادند خسته نباشند. نشان دادند که در دلشان به آینده فرزندانشان اندک علاقه ای وجود دارد.

دوستانی که رای ندادند هم خوشحال باشند اتفاق خاصی قرار نیست رخ بدهد.

امروز به دو حوزه رای در نقاط شمالی و مرکزی رو به شمال شهر رفتم. اکثریت که بدون شک در هر دو نقطه با اصولگرایان بود اما اوضاع اصلاح طلبان هم بد نبود. چیزی حدودا شاید ۱۲ به ۵ یا خوشبینانه ۱۰ به ۵

نگرانی ام از آنجا است که همه به صورت فهرستی انتخاب می کردند و این کار را برای اصلاح طلبان سخت می کند چرا که با داشتن حدود یک سوم آرا اگر رای به اصول گرایان یکپارچه باشد هیچ شانسی را برای اشغال کرسی های مجلس نخواهند داشت.

اعتقاد دارم که چندان نمی توان روی حضور کسانی که رای ندادند برای انتخابات ریاست جمهوری آینده حساب نمود. آنچه که واقعیت جامعه ما است عدم حضور مثلا ۵۰٪ جامعه است اما مشکل برای اصلاح طلبان تعلق خاطر ۶۰٪ تا ۷۰٪ نیم باقی مانده مردم است به جناح رقیب که با همه گندکاریهای احمدی نژاد هنوز هم دست از حمایت خود از آن جناح بر نداشته اند.

باید بیش از پیش برای انتخابات آتی برنامه داشت.

راستی اگر من کاندید انتخابات دور آتی شوم به من رای می دهید؟ :)