یکصد و هشتاد و نه

گاهی حس خوشی از زیر پوستت مثل عرق ناشی از گرما قطره قطره بیرون میاد اون موقع که می بینی انسانی ناهارشو داره با خیال راحت می خوره چون دغدغه ذهنی شاید یک سال گذشتشو حل شده می بینه و تو واسطه ای بودی برای حل این مشکل

 

یکصد و هشتاد و هشت

... و بالاخره سی سومین سال زندگی هم تمام شد، با همه پستی ها و بلندی ها، فرازها و نشیبها ، شادیها و غمها، دوستی ها و کدورت ها و .... باور کنید که زندگی سخت به کامم است. خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا متشکرم.

یکصد و هشتاد و هفت

قسمتی از برنامه دیشب «آپرا» (من خنگ نمی دانم چطور این ادیتور بلاگ اسکای را انگلیسی کنم) در ارتباط با خانمی به نام دبی (با کسره دال) بود که گویا از ده سال پیش تاکنون بیش از ۵۷۰ بچه را از سقط شدن و یا بی خانمانی نجات داده و تحت نظر خانواده هایی قرار داده که داوطلب نگهداری کودکان به علت عدم توانایی در بچه دار شدن هستند.

عده ای از آن خانواده ها به همراه فرزندانشان جمع شده بودند تا از این خانم نیکوکار تشکر کنند و  برنامه های دیگری که همگی به نوعی تجلیل از نیکی و نیکوکاری بود.

بی اختیار اشک در چشمان همه ما جمع شده بود و تاسف برای من که فرسنگها از این مسایل دورم و دوریم.

یکصد و هشتاد و شش

قبل از هر چیز از دو دوست خوب خود، فلچر و هما تشکر می کنم که با نظراتی که در وبلاگ دوستشان گذاشتند هم من را خوشحال کردند و هم به وبلاگم معنا دادند.

همچنین تشکر ویژه ای دارم از فلچر به خاطر معرفی تحلیل به من و پشتیبانی ها و تشویقهایی  که همواره مشوق و محرکم بوده است در مطالعه، تفکر و بررسی بیشتر تحلیل رفتار متقابل. که وجودش و حضورش به حرکت من در جهت رشد و تعالی کمک بسیار نموده است.

 

 

یکصد و هشتاد و پنج

در طول این سالها وبلاگ نویسی، همواره وبلاگ را مکانی برای نوشتن هر آنچه که می اندیشم، احساس می کنم و دوست دارم که بیان کنم می دیدم و تفاوتش را با دفتر خاطرات فضایی می دانستم و می دانم که آن اندیشه و احساس با دیگرانی شناخته و ناشناخته به مشارکت گذاشته می شود، مشارکتی که گاهی به گشایش افقهای جدیدی در خود و خوانندگان منتهی می گردد.

و در این مدت درست یا نادرست، پاسخ دادن به نظرات خوانندگان را اجباری نمی دانستم مگر در مواردی که شاید توضیحی را لازم می دیدم برای رفع سوء تفاهمی

 

پس از خواندن نظرات پست یکصد و هشتاد و سه، اولین حس ضربه سنگینی بود که بر کودکم وارد آمد، به همین راحتی، تصمیم نخست برداشتن قدمی بود برای پاسخ دادن و زدن ضربه سنگین از والد مستبد خودم به کودک آن دوست بخت برگشته ای که نظر گذاشته بود. تصمیم بعد سرکوب تمام آن احساسات تخریبی بود که در آن هنگام به من دست داد و بی خیال شدن و محل ندادن برای حفظ ظاهر خودم. چیزی شبیه این مساله که این نظر برایم مهم نبوده است و نیست.

اما بر اساس دستورالعمل «توقف، نگاه، انتخاب، رای» تصمیم گرفتم که پاسخ نظرات آن دوست خوب را بدهم و تا آنجا که ممکن است از بالغم.

۱) کل این نامه بر اساس درخواست استاد کلاس تحلیلمان در سر کلاس نوشته شد، جایی که حتی ناخودآگاهم هم به یاد وبلاگ و وبلاگ نویسی نبود. حتی اگر آن موقع از من می پرسیدند که نامه را در وبلاگت خواهی گذاشت بی تردید جوابم منفی بود. پس قاطعانه می توانم بگویم که آنچه که نوشتم به هیچ وجه تحت تاثیر امکان به مشارکت گذاشتنش قرار نداشت. آنچه که مرا تشویق کرد که این نامه را در وبلاگم بگذارم دو چیز بود: اول حس خوبی که از این نامه نگاری به من دست داده بود و می خواستم آن را به مشارکت بگذارم و دوم اینکه وجود چنین مساله ای را برای آنها که شاید از چنین امری بی خبرند نشان دهم. تصور آنکه با گذاشتن این نامه در وبلاگم قصد دادن نوازش غیر مستقیم به همسرم را داشتم نیز صحیح نیست چون متن کتبی نامه را اولین کسی که خواند کسی جز او نبود و نیازی نبود تا با آوردن نامه در اینجا موضوع را عمومی کنم.

۲) از آنچه که من می دانم هرگاه حس ناخوشایندی در آدمی وجود دارد منتج شده از آن حس عدم امنیتی است که کودک آدمی در ۶ مقوله : اجتماعی، مالی، خانوداگی، عاطفی، جنسی، و معنا احساس می نماید. بسیاری از مشاوران روانشناسی اساس مشاوره خود را بر همین امر می گذارند. به عبارتی با گرفتن یک سری اطلاعات از مشورت گیرنده یکی از چند حوزه مورد تهدید را یافته و با ارایه راهکار های در کل معینی، به حل مساله می پردازند. پس بر این اساس به نظر من نگرانی کودک از پول، دیوار خانه، و ... چندان غیر منطقی نمی تواند باشد. یک حس عدم امنیت مالی و شاید اجتماعی. تا به حال کودکی را ندیده ای که به پدری که قول خرید جایزه ای در صورت وصول پولی به او را داده است ملتمسانه نگاه کند و بگوید « اگر اون پول نیاد چی؟»

۳) در مورد تصنعی بودن، دوست خوبم آنچه که استاد در سر کلاس به ما گفت و من هم با او موافقم، دست چپم به هیچ وجه نادرست نمی نویسد اگر مشکلی است به همان دست راستی بر می گردد که می باید با کودک ارتباط برقرار کند. راستش را بگویم فکر می کنم (و نمی دانم تا چه حد درست است یا نادرست) بر اساس همان والد تغذیه کننده ای که گفته ای چندان در ارتباط برقرار کردن با کودکان مشکلی ندارم اما ... اگر در این نامه نخست مطالب برای تو تصنعی به نظر آمده ... شاید به خاطر آن باشد که ... نامه نخست است و به قول تو باید نوشت و نوشت تا واقعی تر شود

۴) دوست نداشتم که در این پست هیچ ارتباط والد کودکی با تو برقرار کنم اما ...بر اساس همان فرمول « توقف، نگاه، انتخاب،‌رای» تصمیم می گیرم که  برایت بگویم این سخن تو را  «این حرف زدن ها با یه بار و دو بار درست نمی شه. باید بارها و بارها باهاش حرف بزنی، تا خود خود خودش، خالص بیاد بالا و از اون پشت مشت ها حرف بزنه.» بیشتر بر آمده از سخت کوش باشت  می بینم تا پاسخی این زمانی این مکانی به پست خود.

۵) آنچه که راجع به شبیه سازی و این جور چیزها هم که نوشته ای صحیح نیست اطمینان داشته باش

 

 

پ. ن. پس از انتشار مطلب فوق نظر دوست خوب و یگانه ام «فلچر» را به پست قبلی در همان پست دیدم که خواندنش ارزشمند بود برایم مانند همیشه

 

یکصد و هشتاد و چهار

..... بیا تا برویم، وبلاگی که نیمه شب پیدا کرده ام و به نظر من فوق العاده است. سمیرا منفرد واقعا با حوصله می نویسد.

یکصد و هشتاد و سه

اولین نامه نگاری من و کودکم در کلاس احیا:

- سلام

سلام

- خوبی؟

* نه

- چرا؟

* اضطراب دارم

- امروز که به اکثر کاهامون رسیدیم، چرا مضطربی؟

* دلیلی نداره

- مگه همه چیز خوب پیش نمی ره؟

* چرا

- دیدی که چه زود دیروز اطاقمون رو آماده کردیم؟

*  آره خیلی باحال شد خیلی حال می ده زودتر بریم توش

- فکر کنم تا ده روز دیگه همه چی به موقع آماده شه، نه؟

اوهوم

- فکر دیوار خونه رو هم نکن بدون راه حل که نیست می دیم یه معمار خوب درستش کنه، درست می شه می دونم که از اون نگرانی

* اوهوم

- بقیه چیزها همش درست و به قاعده هست؟

* آره، به جز اون پوله

- اون هم که هفته بعد دستمون می رسه

* اگه نشه چی؟

- به هت قول می دم که می شه، مطمئن باش

* باشه

- حالا بهتری نه؟

* اوهوم

- به جای اینا به این فکر کن که بعد از کلاس می ریم خونه، کلی باحاله، می شینیم فیلم می بینیم، غزاله هست، کلی می خندیم و بعدشم می ریم تو اینترنت

* اوهوم ولی فیلمه هم اعصاب خورد کن شده، اون جوری پیش نمی ره که آدم دوست داره

- ولی آخرش فکر کنم بد نشه، نه؟

* شایدم، ... الان یک هفته هست که ورزش نرفتیم، تازه همشم خوردیم

- مهم نیست، دوباره از بیست و سوم می ریم، تا اون موقع هم کارهامون رو می کنیم، دیدی این یک هفته چقدر دفترمون تکمیل شد، تازه یک خورده استراحته دیگه، عوضش تا عید ۴۰ روز حسابی ورزش می کنیم.

* اوهوم

- کی رو دوست داری پیشت باشه؟

* غزاله

- دوستش داری؟

* آره

- چرا؟

* چون مهربونه

- من نیستم؟

* تو؟... نه، تو  خیلی به من سخت می گیری

- نگیرم؟

* نه

- بعدا کار هامون پیش نمی ره ها؟

* (سکوت)

- حالا بعدا با هم بیشتر حرف می زنیم، خوب؟

* خوب

 

و خوب که فکر می کنم همواره در طول زندگی به کودکم حال کم نداده ام اما خیلی سختگیر بوده ام. سختگیر و جدی.