-
شصت و سه
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 11:17
سعدی به روزگاران مهری فتاده بر دل از دل برون نیاید الّا به روزگاران
-
شصت و دو
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 12:27
گاهی از اوقات احساس می کنی که خیلی دور شدی از آن چیزهایی که باید باشی. گاهی از اوقات احساس می کنی که دوست نداری جواب پس بدهی. گاهی از اوقات این حس را داری که دیگران زیادی در زندگی آدم دخالت می کنند. گاهی از اوقات حس می کنی که حال عده ای را گرفته ای و باز هم آنها ول کن تو و زندگی تو نیستند. تنهایی .... تنهایی گوهری...
-
شصت و یک
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 10:21
پسر کوچک دو ساله ای را در مجلس مهمانی خواب دیدم که گوشه ای از اطاق ایستاده بود. می دانستم که پسر خودم است. صورتش گرد بود و سفید اما چندان چاق و کپل نبود. می خندید. مهربانانه می خندید. به سویش رفتم. در آغوشش گرفتم. به خود می فشردمش. لذتی می بردم که بی سابقه بود. حس عجیبی داشتم گویی همه چیز دنیا را برای او می خواستم.
-
شصت
شنبه 1 مهرماه سال 1385 12:16
«لولیتا» غم انگیز تر از آنی بود که فکرش را می کردم.
-
پنجاه و نه
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 12:52
گویا باز احمدی نژاد سفر به نیویورک را با سفرهای استانی اش اشتباه گرفته است و حضار آن جا را با مردمی که به استقبالش می آیند یکسان فرض نموده است. جل الخالق!!!
-
پنجاه و هشت
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 11:13
عادت فیلم بینی عادتی است که هر از چند گاهی آن را از سر می گیرم و پس از مدتی بنابر دلایل نامعلوم، بیشتر آب و هوایی است به گمانم، آن را کنار می گذارم. دیشب فیلم «باغ فردوس ساعت ۵ بعد از ظهر» را دیدم نمی توان بگویم عالی بود یا حتی خوب بود. اما لااقل دلنشین بود. بازی های قشنگ رضا کیانیان و لادن مستوفی ، که به دومی از...
-
پنجاه و هفت
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 09:24
یادداشت اول - وبلاگ هما باز است و آهنگ دلنشین و آرامش بخش آن روحم را نوازش می دهد. یادداشت دوم - دیشب فیلم Match Point از وودی آلن را دیدم. زیبا بود. داستان پسری که مربی تنیس است و بر اثر یک اتفاق با یک خانواده پولدار آشنا می شود و به علت برقرار کردن ارتباط دوستی با دختر خانواده و در پی آن ازدواج با او به مدارج بالای...
-
پنجاه و شش
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 14:00
«شرق» هم توقیف شد. این بار نه توسط دادگاه بلکه توسط هیات نظارت بر مطبوعات. هنگامی که این هیات دست خودیها افتاده است چه نیازی به دادگاه رفتن. باز هم دود از همان نقطه ای به چشمانمان می رود که کسانی رای ندادند و احمدی نژاد انتخاب شد. توقیف شرق قابل پیش بینی برایم بود. در افتادن با کیهان و پیش رو بودن انتخابات شورا ها و...
-
پنجاه و پنج
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 15:39
امروز فرزین را در گمرک دیدم. بعد از مدتها، بعد از سالها. دوستی ما به ۱۶ سال قبل بر می گردد. آن روزها که دوستیها رنگ و بوی دیگری داشت. آن پسر درسخوان و زرنگ ... و خود من که ... هر دو در گمرک به دنبال ترخیص جنس .... پول هه هر جای دیگر دنیا بود از مغزمان بیشتر از اینها استفاده می کردند.
-
پنجاه و چهار
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 15:25
دلم برای آصفی تنگ می شود. یکی از آخرین بازمانده های خاتمی بود.
-
پنجاه و سه
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 13:24
«به نام پدر» فیلمی بود خوش ساخت اما به شدت تکراری و تا حدودی ملال آور. همان ناله های تمام نشدنی در ارتباط با جنگ، همان دغدغه های همیشگی فیلمسازی که دوستش دارم. این بار هم هنگامی که حرف از پلاک می زند (اما خوشبختانه نشانش نمی دهد) اشک در چشمانم حلقه می زند. آخر چه خاطره ای دارد از این نماد که چنین مجذوبش است.
-
پنجاه و دو
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 12:59
یارو رییس بانک جدید برای تمدید وام درخواست ۱۰٪ حق العمل می کند، یکی نیست سوال کند چرا خود بانک ۱۴٪ تو ۱۰٪؟ حالا هی احمدی نژاد راجع به تک رقمی کردن سودها صحبت کند.
-
پنجاه و یک
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 12:04
عاطفه نوری واقعا زیبا بازی می کند.
-
پنجاه
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 13:51
یادداشت اول - روزها پی در پی می آیند و می روند. اگر همه چیز خوب پیش برود، در آخر امسال حس خوب آرامش را در زیر پوست خود احساس خواهم کرد. بگذار تا امسال به آخر برسد، خواهم دید که آرامش خواهد آمد یا نه! یادداشت دوم - هما هم ماندنی شد!!! به او گفتم که قبول شدنش جایزه دارد. جایزه اش محفوظ است.
-
چهل و نه
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 10:58
یارو وسط شلوغی و ترافیک به زور می خواست در یک نقطه خاص از تاکسی پیاده شود، و بعد در کمال خونسردی پیاده به جایی رفت که می توانست به راحتی و به دور از ترافیک پیاده شود. فرهنگ که نباشد جان بقیه آدمها در عذاب است.
-
چهل و هشت
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 13:00
حالا که یک هفته از تساوی خفت بار با سوریه در تهران گذشته است با اطمینان بیشتری می توان اظهار نظر کرد که آقای قلعه نوعی خواهشمند است تا تیم ملی را رها کرده به همان باشگاه خود برگردید. چرا که بعد از بازی با کره احتمالا جملات دیگری خواهید شنید.
-
چهل و هفت
شنبه 28 مردادماه سال 1385 14:07
دیروز در پیاده رو خیابان شریعتی راه می رفتم که پدر و دختری را دیدم که در همان مسیر راهی بودند و پدر تصویر نقاشی شده دخترش را در دست داشت. درحال عبور از آنها بودم که شنیدم پدر به دختر پنج ساله خود گفت که نقاش تصویر، سایت هم دارد و دختر از پدرش پرسید که نقاش در سایتش چه چیزهایی می گذارد و پدر پاسخ داد که دقیق نمی داند...
-
چهل و شش
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 13:24
ظاهرا فصل توری تمام شده است!!!
-
چهل و پنج
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 12:54
بیماری همه چیزش بد است به جز خوابش. سه روز تمام را در تب سوختم.
-
چهل و چهار
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 12:48
اکبر محمدی در زندان اوین درگذشت. دردناک است. تا به کی؟ به کدامین گناه؟ چند سال؟
-
چهل و سه
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 14:42
بعد از گذشت تقریبا یک سال از شروع کار دولت پوپولیست ، گندکاریهای دولت مهرورز ما بالاخره به گمرک رسید. همه چیز به هم ریخته، آبگوشتی و به درد نخور ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
چهل و دو
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 10:07
جل الخالق
-
چهل و یک
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 15:04
ظاهرا « کیهان » موفقیت و حرکت رو به جلو «شرق» را نمی تواند ببیند.
-
چهل
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 14:13
خیابان وارسته را که از شمال به جنوب می آیی ساختمانهای سمت چپ به دو دسته تقسیم می شوند. عده ای نزدیک خیابان هستند و عده ای دیگر که از پیاده رو عقب نشسته اند. با این توصیف می توان ارتفاع هر یک را نیز به راحتی حدس زد. چند روز پیش یکی دیگر از آن ساختمانهای قدیمی را کوبیدند و اکنون مشغول ساخت مجدد آن هستند، هه اینطوری...
-
سی و نه
شنبه 31 تیرماه سال 1385 13:25
«نرگس» مرا به گذشته ها می برد.
-
سی و هشت
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 11:43
امروز اولین روزی بود که بنابر ضرورت از مجموعه تونل تازه افتتاح شده رسالت عبور کردم. یک تونل عظیم، به درد بخور و زیبا. اتمام کار در ۹ ماه، اراده بزرگی می خواهد که ظاهرا شهردار ما به مقدار زیاد از آن بهره دارد.
-
سی و هفت
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 10:44
قلعه نوعی سر مربی تیم ملی شد!!! می خواستم در این ارتباط خیلی قلم فرسایی کنم. اما .... فقط متاسفم
-
سی و شش
دوشنبه 26 تیرماه سال 1385 10:12
دیروز روز مادر بود. بسیاری هم دیروز را روز زن می دانند. در میان تمام رخدادهای دیروز، سورپرایز صدا و سیما در برنامه کوله پشتی چیز دیگری بود. معرفی یک خانم جوان، مسلمان و آمریکایی که عاشقانه به خدایش عشق می ورزید. گاهی در میان صحبتش اشک در چشمهایم حلقه می زد. غبطه می خوردم به این همه عشقی که به خدایش دارد.
-
سی و پنج
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 10:33
چندی پیش پس از سالها فرصتی شد تا به دانشگاه تهران بروم. آن هم در زیباترین فصلش یعنی انتهای بهار. با توجه به بسته بودن درب اصلی دانشگاه در خیابان شانزده آذر، به ناچار از درب بالای دانشکده داروسازی داخل محوطه دانشگاه شدم. درست از ضلع شمالی دانشکده گذشتم. دیوارهای دانشکده را نظاره می کردم. آنگاه فرصتی شد تا با فراغ بال...
-
سی و چهار
شنبه 24 تیرماه سال 1385 10:42
گاهی از اوقات همه چیز به ظاهر بر وفق مراد است، اما بدون دلیل خاصی نگرانم. امروز هم از آن روزها است. شاید تعطیلی دو روزه این بار عامل این حس بی مورد است. شاید تا انتهای روز این حس دوست نداشتنی از بین برود.