-
سی و سه
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 14:01
بازگشت مصطفوی به فوتبال بازگشت به ۱۰ سال پیش!!! از آخرین افاضات ایشان این است که اگر پکرمن را بیاوریم باید تمرین دهنده باشد و زیر دست مربی ایرانی مانند مایلی کهن کار نماید.
-
سی و دو
شنبه 17 تیرماه سال 1385 16:01
اواخر تیر است و فصل اظهارنامه از سر و رویم کار بالا می رود. امروز بالاخره توانستم بازبینی کارهای مالی سال ۸۴ را به اتمام برسانم، قدم بزرگی بود. هر چه در تیر ماه کار زیاد است در عوض در ماه مرداد کسادی فراوان.
-
سی و یک
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1385 13:59
دیشب بازی آلمان و ایتالیا تا نیمه های شب ادامه داشت و با وجود خستگی زیاد آن را دنبال می کردم. در دقایق آخر بازی ایتالیا توانست به گل پیروزی برسد و دیگر وقتی نبود تا آلمان بخواهد گلهای خورده را جبران نماید. بازی تمام شد و آنگاه صحنه هایی به نمایش درآمد که نمایانگر انسانیت، فرهنگ و بزرگی آنها بود. سرمربی آلمان داخل زمین...
-
سی
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 13:53
عباس آقا یکی از توری سازان محله ما است. نمی دانم فصل توری سازی در سال چند ماه است. اما از ابتدای فروردین ماه تا کنون او در کنار شبه مغازه، کارگاهی که دارد مشغول توری ساختن و فروختن است. مانند تمامی این نوع کسبه، عباس آقا هم حسابی بدقول است اما قیمتهایش منصفانه که نمی شود گفت اما غیر منصفانه نیست. پس چه چیزش خوب است؟...
-
بیست و نه
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 12:59
یادداشت اول - تمام دیروز را درگیر ترخیص اجناسی بودم که بازار تشنه آن بود. بعد از ظهر آن قدر خسته بودم که توان هیچ کاری برایم نمانده بود. تمامی کارهایم ماند برای امروز. یادداشت دوم- خروج اجناس آمریکایی با تکنولوژی بالا از آمریکا به ایران با دستور دولت آمریکا ممنوع است. جالب این جا است که ورود این اجناس به ایران با...
-
بیست و هشت
شنبه 10 تیرماه سال 1385 18:10
بازی پرتغال و هلند، صحنه ای که دو یار اخراجی دو تیم در کنار هم بازی را دنبال می کردند بسیار جذاب بود. گویی دو پسر بچه دبستانی که از کلاس درس اخراج شده اند و در کنار دفتر ناظم ایستاده اند. همان حس، همان حال و همان جذابیت کودکان دبستانی
-
بیست و هفت
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1385 10:55
امسال چون سال پیامبر است، اسم پیامبر اعظم را زیاد به کار می برند. از کودکی پیامبر اکرم در گوشم بوده است و نه اعظم. نمی دانم چرا از صفت اکرم بوی مهربانی و تواضع به گوشم می رسد و از اعظم بوی تفرعن و نا مهربانی.
-
بیست و شش
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 17:07
هر چقدر فکر می کنم دیروز را به یاد نمی آورم. چگونه شد که دیروز ننوشتم؟ نمی دانم!!! دو اتفاق نسبتا مهم در این چند روزه روی داده است که اولی صحبتهایی است که با هما کرده ام و دومی نامه ای است که از دوستی دریافت نموده ام. در مورد نامه آن دوست نازنین نادیده که شامل نظرهای او بود بر نوشته هایی از من، که اگر اجازه داد روزی...
-
بیست و پنج
شنبه 3 تیرماه سال 1385 16:41
این دو سه روزه در برنامه های مختلف ورزشی تلویزیون کارشناسان دعوت شده به شدت برانکو و فدراسیون را می کوبند. در مورد فدراسیون، پیش بینی که داشتم دارد، درست از آب در می آید. برگشت فوتبال به عقب. فکر کنید شخص جدیدی که در این میان با حمایت سازمان بر مسند فوتبال می نشیند چقدر وام دار سازمان خواهد بود. سفارش پذیری حداقل آن...
-
بیست و چهار
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 12:30
گاهی از اوقات همینطور نشسته ام و یا مشغول کاری هستم که ناگهان برای مادرم دلم تنگ می شود. برای پدرم دلم تنگ می شود. چقدر خوب بود روزگاری که هر شب به خانه آنها می رفتم و بدون آنکه مزاحمم باشند در کنارشان بودم. با قوانین آنها زندگی می کردم ولی زندگی در کنارشان لذت بخش بود. چندی پیش با پدرم به استخر رفته بودم. حس کردم که...
-
بیست و سه
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 13:04
دیشب فیلم آفساید را دیدم. نه در سینما، بلکه در خانه!!! جای تاسف است که کسی فیلمی را بسازد، وقت و سرمایه و انرژی خود را صرف آن نماید و بعد نه تنها به دلایل واهی از نمایش آن در سینما جلوگیری کنند، بلکه کپی سی دی آن را هم با کیفیت بالا (که بنا بر گفته جعفر پناهی چنین کیفیتی در تکثیر تنها با دستگاههای حرفه ای که در اختیار...
-
بیست و دو
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 12:28
در خیابان قدم زنان فاصله بانک تا محل شرکت را طی می کردم و در تقاطع یک خیابان از روی یک جوی نسبتا پهنی با پرشی می گذرم. در همان حال پیرمردی را در کنار خود می بینم که با سختی تمام، عصا زنان از روی پلی که بر روی آن جوی آب قرار داشت، می گذشت. سختی و تالم راه رفتن را در صورتش بی هیچ زحمتی می توانستم ببینم. به یاد پدربزرگم...
-
بیست و یک
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 10:55
ایران باخت و از جام جهانی حذف شد. به همین سادگی. بازی را ندیدیم. اعصاب دیدن بازی را نداشتم. برای خودم با خیال راحت نیمه اول را در شرکت ماندم و کارهایم را انجام دادم و در نیمه دوم هم در حالیکه خیابانها خلوت و دل انگیز بود به خریدهای هفتگی ام پرداختم. اواخر نیمه دوم بود که در بقالی محله مان مشغول خرید بودم و ایران دو بر...
-
بیست
شنبه 27 خردادماه سال 1385 09:32
جام جهانی خواب و آسایش را از من یکی که گرفته است. نه می توانم از دیدن بازیها دل بکنم و نه می توانم دیدن بازیها را به درستی هضم کنم. امروز بازی دوم ایران است. دیشب دوباره برانکو همان حرفهایی را زد که در این چهار سال اخیر از او شنیده بودم. تمامی بازیکنان در رقابت با هم به سر می برند، فهرست ذخیره خود را باید به تیم تحمیل...
-
نوزده
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 12:41
می خواستم که وکالتی را که دوستانی برعهده ام گذاشته اند به یک وکیل بسپارم و لذا از او خواستم که کپی شناسنامه اش را برای من فکس کند. فکسی به دستم رسید و ناخود آگاه به تاریخ تولدش نگاه کردم هفتم مهر ماه . موجی از خاطرات مانند سیلاب به ذهنم هجوم آورد. هفتم مهر، چقدر غریب بغض همه وجودم را گرفته بود. دلم آتش گرفته بود و غم...
-
هجده
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 11:06
دیشب خواب دیدم که در حالی که فردا امتحان احتمالات دارم اما نه تنها به هیچ وجه درس را مطالعه نکرده ام بلکه حتی منبعی هم برای مطالعه آن ندارم. در تمام طول خواب در پی یافتن جزوه درسی آن بودم که در نهایت با مشقت بسیار آن را پیدا کردم و بعد از آن در تلاش برای پیدا کردن دستگاه فتوکپی برای گرفتن کپی از جزوه درس. در آخر هم...
-
هفده
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 11:08
ایران باخت. ایران ۷۰ دقیقه خوب بازی کرد و باخت. ایران به مربی خود باخت. برانکو را دوست دارم اما دیشب ترسو بودنش حالم را به هم زد. شجاعت شرط اول پیروزی در میادین بزرگ به خصوص برای ضعفا است. بود و نبود برانکو دیشب هیچ توفیری برای تیم ما نداشت. نمی دانم چه اصراری بر استفاده از دروازه بانی است که در طول چهار سال نتوانسته...
-
شانزده
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 15:33
جام جهانی فوتبال چند روزی است که آغاز شده است و کم کم تب جام همه جا را فرا می گیرد. امروز تا چند ساعت دیگر تیم ایران بازی اول خود را انجام خواهد داد. این چند روز از مردم نظرات احساسی و عقلانی زیادی شنیده ام. حتی از کسی شنیدم که دوست ندارد ایران بازی را ببرد تا افتخار آن نصیب دولت مردان فعلی نشود. خود من به شخصه دوست...
-
پانزده
شنبه 20 خردادماه سال 1385 12:40
به سبک عقده ای ها: ADSL چیز خیلی خیلی خوبی است.
-
چهارده
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 11:02
چهارده خرداد ۱۷ سال پیش رهبر انقلاب ایران درگذشت. تا آنجا که به خاطر دارم در آن سالها اکثر قریب به اتفاق آدمهایی که می شناختم از مرگ او ناراحت و غمگین شده بودند. بزرگ و کوچکی را می دیدم که از غم رفتن او می گریستند. کاریزمایی که در او بود حتی دشمنان درجه اول او را وامی داشت تا با دقت و تامل بیشتری در رابطه با او گام...
-
سیزده
شنبه 13 خردادماه سال 1385 11:23
دو سال پیش بود که پانزده خرداد به خواستگاری همسرم رفتم. فکر که می کنم شاید هزاران رخداد و اتفاق مثبت و منفی در این مدت رخ داده است اما گویی تمامی آنها در یک چشم به هم زدن بوده است. این دو سال مانند برق و باد گذشته است. روزها بسیار سریع می گذرند.
-
دوازده
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 10:21
چرا در تهران درخت چنار زیاد است؟ حس می کنم چنار خیلی مقاوم است. تنها درختان چنار بسیار کهنسال را دوست دارم.
-
یازده
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 13:25
برای امسال مسیر طولانی برای خود در نظر گرفته ام که هنوز در اولین پیچ از هزارپیچش قرار دارم. تمرکزم را از دست داده ام. باید بیش از این بر روی اهدافم تمرکز کنم. کوچترین تغییری در روال زندگی ام به شدت تعادل آن را به هم می زند. گویی در روال عادی زندگی ام از ۱۰۰٪ ظرفیت وجودی ام بهره گیری می شود و دیگر توان باراضافی وجود...
-
ده
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 09:17
گاهی از اوقات عقل و منطق، نظر مثبت و منفی مردم، و خواسته درونی انسان به کمال طلبی در انتخاب یک چیز نقش پیدا می کنند.
-
نه
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 10:40
دیشب خواب دیدم که مدارک مهمی را درون کیفی گذاشته ام و به همراه همسرم برای سوخت گیری ماشین به پمپ بنزینی رفته ام. جرقه ای که درست نمی دانم از کجا آمده بود باعث شد تا گوشه پوشه مدارکم آتش بگیرد و آتش کوچکی که بوجود آمد با تمام تلاشی که برای خاموشی اش می کردم بزرگ و بزرگ تر شد و به ناگاه یک پمپ بنزین آتش گرفت و من همچنان...
-
هشت
شنبه 6 خردادماه سال 1385 15:26
شامگاه پنج شنبه در کنج تقاطع میرداماد و شریعتی، پسرکی ۶ ساله در حالیکه کیسه ای پر از زباله بر دوشش بود از ما ساعت را پرسید. ساعت ۹:۴۵ دقیقه شب بود. به وضوح ترس و نگرانی را در صورت کوچک و نمکی او دیدم. ترس از جا ماندن از گروهی که شاید تنها غذا و جای خواب شبش را تامین می کند. دلم آتش گرفت برای او
-
هفت
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 12:25
خانه ما در انتهای کوچه بن بستی است که از اردیبهشت ماه تا آبان ماه آن چنان زیبا و دلربا می گردد که هر رهگذری را مست و عاشق می نماید. سحر گاهان سرایدار جوانمان عاشقانه تمامی کوچه را آبیاری می کند و صبح دمان که از آنجا راهی کار می شوم، آنچنان بیدهای مجنون برگهای خود را برافراشته اند و گلهای کنار کوچه بو افشانی می نمایند...
-
شش
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 14:01
امروز صبح در راه خانه تا شرکت باغبانی را دیدم که فارغ از هیاهوی شهر در باغچه بزرگ حاشیه بزرگراهی آرام آرام به کاشتن گلهایی می پرداخت که زیبا بخش چهره شهرمان باشد. در چهره او هیچ غمی ندیدم. هیج غباری بر ناصیه او نبود، گویی تنها لذتی بود که او از کارش می برد.
-
پنج
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 15:25
صبح از خانه بیرون می آمدم که پسر بچه کیف به دستی را دیدم که منتظر بود تا پدرش ماشینشان را از پارکینگ در بیاورد و او سوار شود و به سمت مدرسه راهی شود. هنوز گویی خواب کاملا از سرش بیرون نرفته بود، اما ذهنش دیگر مشغول حوادثی بود که امروز در انتظار اوست. مظلوم بود اما بی عرضه هم به نظر نمی رسید. زندگی چیز عجیبی است. فکر...
-
چهار
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 13:39
فیلم تصادم (Crash) را دیدم یک فیلم درون خیابانی با اتفاقات فراوان که همگی ظاهرا ناشی از تصادفاتی است که در فیلم رخ می دهد. فیلمی که حتما لازم است تا دیالوگهایش را مو به مو فهمید تا کل اثر تاثیر خود را به درستی نشان دهد. به نظر من اگر فیلم در حد یک شاهکار به تمام معنا نباشد، حداقل یک فیلم بسیار عالی محسوب می شود. اگر...