سی و دو

اواخر تیر است و فصل اظهارنامه

از سر و رویم کار بالا می رود. امروز بالاخره توانستم بازبینی کارهای مالی سال ۸۴ را به اتمام برسانم، قدم بزرگی بود.

هر چه در تیر ماه کار زیاد است در عوض در ماه مرداد کسادی فراوان.

 

سی و یک

دیشب بازی آلمان و ایتالیا تا نیمه های شب ادامه داشت و با وجود خستگی زیاد آن را دنبال می کردم.

در دقایق آخر بازی ایتالیا توانست به گل پیروزی برسد و دیگر وقتی نبود تا آلمان بخواهد گلهای خورده را جبران نماید. بازی تمام شد و آنگاه صحنه هایی به نمایش درآمد که نمایانگر انسانیت، فرهنگ و بزرگی آنها بود.

سرمربی آلمان داخل زمین شد و به تمامی بازیکنان که با تمام وجود ۱۲۰ دقیقه دویده بودند دلداری می داد. 

تمامی تماشاچیان بازی، با صدایی به مراتب بلند تر از طول بازی به تشویق بازیکنان خود می پرداختند. دوربین از نزدیک نشان می داد که تک تک تماشاچیان از فرط ناراحتی گریان بودند و به پهنای صورت اشک می ریختند اما با صدای بلند از تیم خود حمایت می کردند. آنها را تشویق می کردند و دلگرمشان می کردند به حمایتشان.

بازی تمام شده بود و تماشاگران می خواستند به بازیکنان یادآوری کنند که همانا هدف، نهایت تلاش کردن است و بس. بازی اصلی که همان زندگی است ادامه دارد و باید باز تلاش نمود تا در سالهای آتی پیروز از میدان خارج شد.

تیم از نفس افتاده و شکست خورده با تشویق تماشاچیان برخواست، به طرف شان رفت و از آنها به خاطر گذشت و واقع بینی آنها تشکر کرد.

لحظه های دلنشینی که تاسف و تالم و درد و رنج را در دلم نشاند. آنها کجا و ما کجا.

هما می گوید باید فرهنگ را درست کرد، دوست دارم به او بگویم که در مملکتی که بی فرهنگی را ارزش کردند و به بی فرهنگان جایزه دادند نمی توان فرهنگ را درست کرد.

 

 

سی

عباس آقا یکی از توری سازان محله ما است.

نمی دانم فصل توری سازی در سال چند ماه است. اما از ابتدای فروردین ماه تا کنون او در کنار شبه مغازه، کارگاهی که دارد مشغول توری ساختن و فروختن است.

مانند تمامی این نوع کسبه، عباس آقا هم حسابی بدقول است اما قیمتهایش منصفانه که نمی شود گفت اما غیر منصفانه نیست. پس چه چیزش خوب است؟ کیفیت کارش حرف ندارد.

گاهی از اوقات می بینم که همراه با برادرش توری بزرگی را در ترک موتورشان سوار کرده اند و با عجله در راه خانه ای هستند برای نصب آن. پیش خود می گویم که خدا می داند که چند بار بدقولی کرده اند و این بار سر قرارشان حاضر می شوند.

توری های خانه ما را نیز او نصب کرده است. نصب سه عدد توری را سه هفته طول داد که البته مقداری هم تقصیر خودم بود که به او گفته بودم تنها پنج شنبه ها برای نصب می تواند که بیاید.

چه چیز او نظرم را به خود جلب کرده است؟ شاید روز مزدی بیش از حد او و راضی بودن او به این روزی. آخر اگر فصل نصب توری تمام شود او چه خواهد کرد؟

هر روز که از روبروی مغازه او عبور می کنم می فهمم که هنوز فصل نصب توری تمام نشده است.

می دانی فصل نصب توری کی تمام می گردد؟ بعد از گذر این فصل او چه خواهد کرد؟

بیست و نه

یادداشت اول -

تمام دیروز را درگیر ترخیص اجناسی بودم که بازار تشنه آن بود. بعد از ظهر آن قدر خسته بودم که توان هیچ کاری برایم نمانده بود. تمامی کارهایم ماند برای امروز.

یادداشت دوم-

خروج اجناس آمریکایی با تکنولوژی بالا از آمریکا به ایران با دستور دولت آمریکا ممنوع است. جالب این جا است که ورود این اجناس به ایران با دستور دولت ایران ممنوع است.

به چرخ تا به چرخیم را که شنیده اید؟

یادداشت سوم-

از هما می پرسم که فکر میکنی من کدام یک از آن پسرهایی هستم که در وبلاگت نوشته ای؟ می گوید هیچ کدام اما جالب است که همه همین را از من می پرسند!!!

پیش خود می گویم چقدر قضاوت دیگران برایمان مهم است و هیچ به روی خود نمی آوریم!!!

بیست و هشت

بازی پرتغال و هلند، صحنه ای که دو یار اخراجی دو تیم در کنار هم بازی را دنبال می کردند بسیار جذاب بود. گویی دو پسر بچه دبستانی که از کلاس درس اخراج شده اند و در کنار دفتر ناظم ایستاده اند. همان حس، همان حال و همان جذابیت کودکان دبستانی

بیست و هفت

امسال چون سال پیامبر است، اسم پیامبر اعظم را زیاد به کار می برند. از کودکی پیامبر اکرم در گوشم بوده است و نه اعظم. نمی دانم چرا از صفت اکرم بوی مهربانی و تواضع به گوشم می رسد و از اعظم بوی تفرعن و نا مهربانی.

بیست و شش

هر چقدر فکر می کنم دیروز را به یاد نمی آورم. چگونه شد که دیروز ننوشتم؟ نمی دانم!!!

دو اتفاق نسبتا مهم در این چند روزه روی داده است که اولی صحبتهایی است که با هما کرده ام و دومی نامه ای است که از دوستی دریافت نموده ام.

در مورد نامه آن دوست نازنین نادیده که شامل نظرهای او بود بر نوشته هایی از من، که اگر اجازه داد روزی به عنوان یک پست آن را منتشر می کنم،  باید بگویم که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم. باز هم تنها می توانم بگویم که متشکرم. تشکر، حداقل از بابت وقتی که برای نوشته های من گذاشته است.

و در مورد صحبت با هما هم حقیقتش را باید بگویم که در مورد آن قسمت از بحثمان که جدی بود، اعتراف می کنم که کم آوردم.

از هر دو بابت تاثیراتی که کار آنها بر من داشت متشکرم.