سی و نه

«نرگس» مرا به گذشته ها می برد.

سی و هشت

امروز اولین روزی بود که بنابر ضرورت از مجموعه تونل تازه افتتاح شده رسالت عبور کردم.

یک تونل عظیم، به درد بخور و زیبا.

اتمام کار در ۹ ماه، اراده بزرگی می خواهد که ظاهرا شهردار ما به مقدار زیاد از آن بهره دارد.

 

سی و هفت

قلعه نوعی سر مربی تیم ملی شد!!!

می خواستم در این ارتباط خیلی قلم فرسایی کنم.

اما .... فقط متاسفم

سی و شش

دیروز روز مادر بود. بسیاری هم دیروز را روز زن می دانند.

در میان تمام رخدادهای دیروز، سورپرایز صدا و سیما در برنامه کوله پشتی چیز دیگری بود.

معرفی یک خانم جوان، مسلمان و آمریکایی که عاشقانه به خدایش عشق می ورزید. گاهی در میان صحبتش اشک در چشمهایم حلقه می زد. غبطه می خوردم به این همه عشقی که به خدایش دارد.

 

سی و پنج

چندی پیش پس از سالها فرصتی شد تا به دانشگاه تهران بروم. آن هم در زیباترین فصلش یعنی انتهای بهار.

با توجه به بسته بودن درب اصلی دانشگاه در خیابان شانزده آذر، به ناچار از درب بالای دانشکده داروسازی داخل محوطه دانشگاه شدم. درست از ضلع شمالی دانشکده گذشتم. دیوارهای دانشکده را نظاره می کردم. آنگاه فرصتی شد تا با فراغ بال عرض شرقی دانشکده را طی کنم. به یاد اولین روزی افتادم که به این دانشکده آمدم. آن روز که روزنامه ها اسامی قبول شده گان را چاپ کرده بودند و مشخص شده بود که دانشجوی دانشکده فنی شده ام. بعد از ظهر همان روز با پدر و مادرم که خوشحال بودند از قبولی من و خوشحال بودند از آنکه در دانشگاهی قبول شده ام که آنها نیز در آن دانشگاه تحصیل کرده بودند به داخل دانشگاه رفتیم. با ماشین وارد دانشگاه شدیم، پدرم ماشین را در جلوی درب دانشکده نگه داشت و از من خواست که اگر می خواهم به درون دانشکده بروم. وارد دانشکده شدم و دوری زدم. از آن روز پله های پهن و بی شمار ورودی به یادم است و عظمت دانشکده فنی.

اما آن روز پس از ۱۴ سال، وارد دانشکده محبوبم نشدم. این بار راهم به دانشکده پایین تر می رفت. دانشکده حقوق!

باید اعتراف کنم که دانشکده حقوق هرچند که عظمت دانشکده فنی را نداشت اما اسامی استادانی که در آن جشن حضور داشتند آنقدر وزن داشت که این عظمت را به راحتی جبران می نمود.

پس از ۱۴ سال از آن نخستین روز این بار برای جشن فارغ التحصیلی همسرم به دانشکده ای دیگر از همان دانشگاه پا می گذاشتم. شاید ۱۴ سال پیش برایم قابل تصور نبود که روزی همسری داشته باشم که ۱۰ سال بعد از من وارد همین دانشگاه شود. آن روز او فارغ التحصیل شد و از تریبون نامش را به عنوان دانشجوی برتر اعلام کردند و گفتند که می تواند با استفاده از سهمیه دانشجویان ممتاز در همان دانشگاه ادامه تحصیل بدهد. از دو جهت خوشحال شده بودم یکی بابت ادامه تحصیلش و دیگری بابت اینکه به نوعی ارتباطم با این دانشگاه زیبا حفظ خواهد شد، هرچند با واسطه!

(روزی که شرق اسامی اساتیدی را که به جبر دولت بازنشسته شده بودند را نوشته بود، همسرم با تعجب گفت، دکتر ع.ز را هم بازنشسته کرده اند. از او پرسیدم که مگر او را می شناسی؟ پاسخ مثبت بود. به او گفتم روزهایی بود که دخترش با ما همکاری می کرد. دنیا بسیار کوچک است.)

 

سی و چهار

گاهی از اوقات همه چیز به ظاهر بر وفق مراد است، اما بدون دلیل خاصی نگرانم. امروز هم از آن روزها است.

شاید تعطیلی دو روزه این بار عامل این حس بی مورد است. شاید تا انتهای روز این حس دوست نداشتنی از بین برود.

سی و سه

بازگشت مصطفوی به فوتبال بازگشت به ۱۰ سال پیش!!!

از آخرین افاضات ایشان این است که اگر پکرمن را بیاوریم باید تمرین دهنده باشد و زیر دست مربی ایرانی مانند مایلی کهن کار نماید.