یکصد وسه

برنامه فوق العاده چند شب پیش، محاکمه خسرو گلسرخی را در ۳۳ سال قبل نشان می داد و دفاع آخر او را در این محاکمه. پخش محاکمه او در برنامه ای در صدا و سیما تعجب برانگیز بود و تاثیر گذار.

جوانی که جوانی اش را برای مبارزه با حکومتی نهاد، که آزادی را از مردمانش دریغ کرده بود. گلسرخی های این دیار کم نبودند و نیستند و  بی تردید روزی ثمره تلاشهای خود را در آینده فرزندانشان خواهند دید. آنها مابین بی عملی و عمل نمودن، بر خلاف بسیاری از عافیت طلبان ، دومی را بر گزیدند چرا که بی عملی را شایسته ناراضیان نداستند و از عمل کردن نیز پر هزینه ترین راه را انتخاب نمودند که نثار کردن خونشان بوده است.

آنجا که او با اعتماد به نفس در دادگاه نظامی که برای او ترتیب داده بودند ظلم و ستم حکومت را بیان نموده و در نهایت می گوید که من تنها از خلق مملکت خود دفاع می نمایم و دفاعی از خود ندارم .... مو را بر تن آدمی می لرزاند.

پخش ترانه هوا دلپذیر شد. گل از خاک بردمید. پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید ... هم بعد از پخش این محاکمه حلقه اشک را بر چشمان آدمی می نشاند. ترانه ای که گویا برای او سروده شده است.

و در پایان این سوال در ذهن آدمی نقش می بندد که تیر باران شدن او به نفع چه کسانی بوده است و به ضرر چه کسانی؟

یکصد و دو

در ایام عاشورا رادیو پیام، بدون پیام های بازرگانی بود و به جای آن ترانه های نسبتا سنگین و بدون آواز پخش می کرد که آنقدر خوب بودند که آدمی آرزو کند کاش همه روزها عاشورا بود.

و در این روزها رادیو پیام به مناسبت ایام پیروزی انقلاب، ترانه هایی را پخش می کند که مرا به کودکی هایم می برد. آن روزها که با شنیدن این ترانه ها هیجان زده می شدم و باید اعتراف کنم که هنوز هم با شنیدنشان دلم می لرزد، آری دقیقا حس نوستالژی.

منی که دلم با شنیدن ترانه های انقلاب هنوز هم می لرزد، چگونه می توانم که انقلاب را نفی کنم.

به جد اعتقاد دارم که برای حرکت رو به جلو در مسیر تکامل این کشور باید این انقلاب صورت می گرفت، هرچند که در پی آن سالها متوقف ماندیم.

مثال ما مثال دونده ای است که در مسیر حرکت خود می باید با پرشی بلند از یک سوی دره ای خود را به سوی دیگر پرتاب نماید و بعد از پرش خود ممکن است که برای تمدید قوا مدتی را در آن سوی دره به استراحت بپردازد.

 

صد و یک

هر چقدر از احمدی نژاد بدم بیاید، بی انصافی است که مصاحبه اش را با گفتگوی ویژه خبری شبکه دو عالی ندانم. به نظر من این گفتگو را اگر قبل از انتخابات شورا ها انجام داده بود حامیانش کرسی های شورا ها را درو کرده بودند.

صد

تا خواننده دایم مجله فیلم نباشی نمی توانی ارزش شماره صد را بدانی.

آنقدر خوانندگان این مجله داشتن شماره صد را به رخ هم می کشند که به صد و ضرایب آن آلرژی پیدا می کنی. من که درآن زمان خواننده فیلم نبودم تا شماره صد را داشته باشم اما بر اثر همان صحبتهای آلرژی زا تا هنگام چاپ شماره دویست فیلم، روز شماری می کردم تا بدانم این بار دومین ضریب صد مجله محبوبم چه خواهد شد.

اکنون نه تنها شماره دویست که شماره سیصد آن را هم در کتابخانه خود دارم و به گمانم شماره چهارصد آن هم در آینده نه چندان دور چاپ خواهد شد و این ویژه نامه را هم در کنار دیگر شماره های آن خواهم گذاشت. از حق نباید گذشت که شماره دویست آن چیز دیگری بود و یک سر و گردن از شماره سیصد فیلم هم بالاتر و جذاب تر. دقیقا حرفی که صاحبان شماره صد در مورد شماره دویست آن می گویند.

برای آنکه ارزش ضرایب صد این مجله را بدانیم شاید اشاره به بازه زمانی حدودا ۶ ساله آن کافی باشد. هر شش سال یک بار تنها یک ضریب صد از این مجله در می آید.

 و اما .....

 اینک نه ماه از شروع نوشتن من در این وبلاگ می گذرد که به شماره ۱۰۰ رسیده ام. فکر آنکه به جای عنوان یادداشت شماره بگذارم بعد از پنج یا شش یادداشت به سراغم آمد که به همین سبب، به سرعت تغییرات لازم را توانستم در نوشته هایم ایجاد نمایم.

یادداشتهای مجله فیلم در شماره های صدگانه اش همگی خاطرات نویسندگانش هستند و فلاش بکهایشان به گذشته های دور.

و من نیز دوست دارم که در یادداشت صدم خود به سیاق مجله محبوبم به زمانی بازگردم که برایم نه وب معنا داشت و نه وبلاگ.

مرداد هشتاد و دو، به گمانم زمان آشنایی من شد با این پدیده که هنوز هم برایم جذاب است و زیبا. که اگر نبود این جذابیت این وبلاگ ثانویه هم به یادداشت صدم خود نمی رسید.

آن روزها بود که با کمک دوست خوبی قدم به قدم با وبلاگ و وبلاگ نویسی آشنا شدم. یادم می آید که اولین لینکی که برایم فرستاد خورشید خانم بود. از او پرسیدم که این چیست و پاسخ نوشت، اولین وبلاگ نویس زن ایرانی. دیگر خودم را ضایع نکردم که بپرسم وبلاگ چیست و ...

با خواندن صفحه خورشید خانم سربسته فهمیدم که سایتی که در آن خاطرات و نظرات و ... را می نویسند، اصطلاحا وبلاگ می نامند. روزهای اول فقط بلد بودم که همان سایت را چک کنم. تا رفته رفته با کمک لینکهایی که در ان سایت قرار داشت صفحات دیگری را هم پیدا کردم و هرچند روز یکبار آنها را هم می خواندم. 

آشنایی با لیلای لیلی هم برایم جالب بود. حقیقت این بود که در وبلاگ آیدا (که اکنون دیگر نمی نویسد) لینکی از لیلای لیلی و نوشته اش درباره پروژه بچه دار شدن او را آورده بود و من خنگ هم هر هنگام که می خواستم به سایت لیلا وصل شوم ابتدا به وبلاگ آیدا می رفتم نوشته آن روزش را پیدا می کردم و از طریق لینک موجود وبلاگ لیلا را مشاهده می کردم. زمانی گذشت تا به خود زحمت دادم و مستقیما به سایت او وصل شدم.

زمان گذشت و بعد از مدتی پای ثابت همه بحث های وبلاگ لیلا شده بودم. همه بحثها از انتخابات گرفته تا مذهب تا سیاست تا ... با گذشت مدتی یکبار از همان دوست خوب شنیدم که با این سرعتی که پیش می روی بعید نیست که به زودی وبلاگ بزنی. شنیدن این جمله همان و یک ساعت بعد اولین پست همان ...

... به این سالهای وب نویسی که نگاه می کنم آنچه که می بینم فراز و نشیب هایی بسیار است که در دنیای وب نویسی داشته ام و نتیجه همه آنها لذت و خوبی است که وبلاگ و وبلاگ نویسی برایم در این دنیای مجازی به ارمغان آورده است. که بابت همه آنها بیش از همه باید ممنون دوست خوبی باشم که به قولی دستم بگرفت و رفتن آموخت.