نود و نه

ساندویچ ویژه مترادف امروزی ساندویچ سگی و چه قدر هم پر طرفدار

نود و هشت

راه برگشت از داروخانه به خانه، اندکی خسته، شب و نسبتا دیرهنگام، هوای سرد و خیابانهای تقریبا خلوت، صدای تنبور سید خلیل، آواز تاثیر گذارش و در نهایت شعر تکان دهنده حافظ، مو بر تن آدمی می ایستد.

 

 

پس ازآن که گردم به مستی هلاک
به آیین مستان پریدن ز خاک
به آب خرابات غسلم دهید
پس آن‌گاه بردوش مستم نهید
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
مریزید برگور من جز شراب
نیارید در ماتمم جز رُباب
مبادا عزیزان که در مرگ من
بنالند به جز مطرب و چنگ‌ زن
تو خود حافظا سر زمستی متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراب

 

نود وهفت

هنگامی که در خیابان در حال گذری و چهره رهگذران دیگر را به دقت نگاه می کنی، در درون هر یک چیزی می بینی متفاوت از دیگری. عده ای در رویاهایشان فرو رفته اند. عده ای شاد، عده ای نگران، عده ای افسرده و عده ای ...

 زندگی چیز عجیبی است.

نود وشش

یادداشت اول --

اگر سرشار از انرژی باشی و از لحاظ بدنی آماده برای یک ساعت ورزش شادی بخش، دویدن بر روی تردمیل می تواند گزینه خوبی باشد. چرا که هم از باد و باران در امانی و هم در یک هوای معتدل می توانی با هر شیب که دوست داری و هر سرعت که می خواهی به صدای موسیقی گوش دهی و گامهایت را با ضربهای موسیقی هماهنگ نمایی و بدوی.

اما اگر هنگامی که می خواهی بدوی در کنارت کریم باقری را ببینی که او نیز در حال دویدن است حس عجیبی در تو بوجود می آید. انرژی در درون تو ده برابر می شود و به جای یک ساعت دویدن دوست داری تا ده ساعت کنار او بدوی.

قبل از این شرایطی پیش آمده بود که در کنار ورزشکاران دیگری هم بدوم اما کریم باقری چیز دیگری بود. نه که از لحاظ اسم بزرگتر از آنهای دیگر باشد که در مجموع چیز دیگری بود.

یادداشت دوم--

از هنگامی که از ابتدای سال به صورت جدی و مداوم و تحت نظر مربی ام ورزش می کنم، در رژیم غذایی ام تغییراتی ایجاد شده است که هر روز که می گذرد اثر مثبت آن بر بدنم نمایان می شود.

اجباری شدن وعده صبحانه، قانونمند شدن وعده ناهار و منطقی شدن وعده شام، اصافه شدن میان وعده های مختلف همه و همه در جهت بهبود وضعیت تغذیه ام موثر بوده اند.

نود و پنج

روز تعطیل خوبی است. از آن روزها که به آدم می چسبد و خستگی آدم در می رود!!!

مشغول فایل کردن کتابهای کتابخانه هستم. کتابهایی که قرار است به عدد ۰۰۰/۱۰ برسد و هدیه عروسی شخصی گردد. دختری از ایران می گفت در این صورت بقیه ناراحت می شوند و جوابی نداشتم برایش که چرا اولی و نه بقیه. در هر حال السابقون و السابقون اولائک هم المقربون یعنی همین دیگر.

فضای خانه را بوی خوشمزه پن کیک ساده و شکلاتی و نسکافه پر کرده است. آنقدر خوشمزه هستند که انگشتانت را به اشتباه نوش جان کنی. باید شتافت که شیرینی داغ بسیار می چسبد.

نود و چهار

و اما بازی یلدا که به دعوت دختری از ایران می نویسم:

۱) از کودکی به طرز بیمار گونه ای عاشق و دلباخته معلمانم هستم.

هنگامی که ۳ سالم بود مربی مهدکودکم خانمی بود به اسم طلا که من او را خوشگل ترین و زیبا ترین زن دنیا می دانستم و او را در قفایش خوشگله صدا می زدم. در دبستان حرف معلمانم حرف آخر بود. در راهنمایی معلمی داشتم که او را بیمار گونه می پرستیدم و حرفهایش چراغ راهم بود. در دبیرستان معلمانم را بهترین معلمان شهر می دانستم. در دانشگاه یکی از اساتیدم را با سواد ترین استاد دنیا می دانستم، در کارشناسی ارشد اسناد راهنمایم را مهربان ترین و با وقار ترین استاد دنیا می دانستم. مربی اسکی خود را بهترین آموزش دهنده اسکی ایران می خواندم. مربی تنیس خود را بهترین آموزش دهنده تنیس ایران می شناختم. و اکنون هم مربی ورزش خود را با سوادترین و کارآمد ترین مربی ایران می دانم و به هر سازش خوب می رقصم.

خلاصه امر که در تمام عمر به دنبال معلمی بودم که دربست به او اعتماد کنم و خود را به او بسپارم و تاکنون هم از این امر ضرری نکرده ام.

 

۲) عاشق خرید با حجم بالای آنچه که خوب و با کیفیت است هستم.

دوست دارم هنگامی که به خرید می روم، هر آنچه را که می پسندم تهیه کنم. با بهترین کیفیت و بیشترین کمیت. قیمت و اندازه و هیچ چیز جلودارم نیست.

البته این امر به طور مستقیم از مادرم به من به ارث رسیده است. روزگاری من و او تنها به سفر رفته بودیم و هیچ کس نبود که جلو دار ما باشد که هیچ هر دو به دیگری فیدبک مثبت هم می دادیم. فیدبک مثبت که می دانید در یک سیستم به چه چیزی منجر می شود به اتفاق مقدس انفجار. اضافه باری که ما در راه بازگشت دادیم را از همه خلق پنهان کردیم.

 

۳) از تحسین شدن قند در دلم آب می شود.

تمام فعالیتهای زندگی من به نوعی برای تحسین شدن برنامه ریزی می شود. تمام عمر برای تحسین شدن سعی داشتم که اول باشم. در درجه اول تحسین شدن از جانب مادرم و بعد اطرافیان. خوب که فکر می کنم گذاشتن رکوردهای دست نیافتنی در زندگی برای اطرافیان، خانواده و دوستانم فقط و فقط برای رضایت و تحسین مادرم بوده است و ارضای حس طلب ستایشم.

 

۴) بیمار گونه خود شیفته هستم

در این رابطه تنها ذکر این نکته کافی است که در طول عمرم از هیچ کاری که تاکنون کرده ام پیشمان نیستم و تا سر حد مرگ از تمامی کارهایم دفاع می کنم و بر روی درستی آنها اصرار دارم.

 

۵)‌ از مرگ بیش از هرچیزی در دنیا می ترسم.

به تازگی خوب که فکر کرده ام به این نتیجه رسیده ام که ترسم شاید بیشتر از دو چیز است اول ناتمام ماندن کارهایی که باید انجام دهم و برای خود برنامه ریزی کرده ام و دوم فرآیندی که برای مردن باید طی کرد، از زجر کش شدن چندشم می شود و گرنه خود مرگ به ذاته چندان ترسناک نیست.

 

دوستی چندین وقت پیش برایم نظر گذاشته بود که اگر همین دو خواننده را هم نداشتی چه کار می کردی؟ جوابش را ندادم اما ... واقعا جوابم هیچ بود. حال همین داشتن دو خواننده که یکی از آنها هم قبلا دعوت شده و بازی را انجام داده است باعث شده کسی را هم برای دعوت کردن نداشته باشم جز همان دوست نارفیق متلک انداز. پس دختری تنها در آستانه برف و باران توپ توی زمین شما است.

 

 

نود و سه

دیشب پیش خود فکر می کردم که تنها ۳ رییس جمهور سابق آمریکا زنده اند: کارتر، بوش پدر و کلینتون و پیش خود داستان می بافتم که چه خوب دستگاه امنیت آمریکا باید از جان همین سه نفر محافظت نماید.

امروز بازتاب را که باز کردم تیتر از دنیا رفتن سی و هشتمین رییس جمهور آمریکا را دیدم و تعجب کردم!!! حس کردم که کارتر تنها کسی از آنها می تواند باشد که ممکن است فوت نماید.

اما متن خبر نشان از فوت جرالد فورد را می داد.

نزدیکی فکر و رخ دادن خبر هم برایم به نوعی جالب بود.