سه

دیشب در هنگام خواب نگاهش می کردم.

با آرامش مانند همیشه خوابیده بود و آرام نفس می کشید. دوست داشتنی و محبوب.

پیش خود فکر کردم که هیچکداممان نمی دانیم که آیا فردا شب در این هنگام زنده ایم یا نه، آیا فرداشب دست روزگار چنین آرامشی برای ما باقی می گذارد؟

آرامشی داریم تو گویی سالها زندگی خواهیم نمود. سالها چنین آرامشی خواهیم داشت، سالها ....شاید درستش هم همین است!!!

 

 

 

دو

تقریبا اطمینان داشتم که از آتش بس خوشش می آید.

بحث کودک درون فیلم، روشن بود که به وجدش آورد.

راستش خودم چندان در مورد خودم بحث کودک درون را موثر نمی بینم اما ظاهرا برای بسیاری، این روش روانکاوی، بسیار موثر است.

 

یک

نخستین یادداشتی است که در این وبلاگ می نویسم

پس از چندین سال، بالاخره ضرورت ناچارم کرد تا دست به این تغییر بزنم.

ایجاد وبلاگ جدید، صفحه ای که این بار در خود هیچ گونه نیازی به خودسانسوری حتی احتمالی  نیز نمی بینم.

احساس خوبی دارم.

نمی دانستم از شر شاید یکی دو نگاه نامحرم در امان ماندن اینقدر لذت بخش باشد.

نخستین یادداشت نباید کوتاه باشد؟