نود و چهار

و اما بازی یلدا که به دعوت دختری از ایران می نویسم:

۱) از کودکی به طرز بیمار گونه ای عاشق و دلباخته معلمانم هستم.

هنگامی که ۳ سالم بود مربی مهدکودکم خانمی بود به اسم طلا که من او را خوشگل ترین و زیبا ترین زن دنیا می دانستم و او را در قفایش خوشگله صدا می زدم. در دبستان حرف معلمانم حرف آخر بود. در راهنمایی معلمی داشتم که او را بیمار گونه می پرستیدم و حرفهایش چراغ راهم بود. در دبیرستان معلمانم را بهترین معلمان شهر می دانستم. در دانشگاه یکی از اساتیدم را با سواد ترین استاد دنیا می دانستم، در کارشناسی ارشد اسناد راهنمایم را مهربان ترین و با وقار ترین استاد دنیا می دانستم. مربی اسکی خود را بهترین آموزش دهنده اسکی ایران می خواندم. مربی تنیس خود را بهترین آموزش دهنده تنیس ایران می شناختم. و اکنون هم مربی ورزش خود را با سوادترین و کارآمد ترین مربی ایران می دانم و به هر سازش خوب می رقصم.

خلاصه امر که در تمام عمر به دنبال معلمی بودم که دربست به او اعتماد کنم و خود را به او بسپارم و تاکنون هم از این امر ضرری نکرده ام.

 

۲) عاشق خرید با حجم بالای آنچه که خوب و با کیفیت است هستم.

دوست دارم هنگامی که به خرید می روم، هر آنچه را که می پسندم تهیه کنم. با بهترین کیفیت و بیشترین کمیت. قیمت و اندازه و هیچ چیز جلودارم نیست.

البته این امر به طور مستقیم از مادرم به من به ارث رسیده است. روزگاری من و او تنها به سفر رفته بودیم و هیچ کس نبود که جلو دار ما باشد که هیچ هر دو به دیگری فیدبک مثبت هم می دادیم. فیدبک مثبت که می دانید در یک سیستم به چه چیزی منجر می شود به اتفاق مقدس انفجار. اضافه باری که ما در راه بازگشت دادیم را از همه خلق پنهان کردیم.

 

۳) از تحسین شدن قند در دلم آب می شود.

تمام فعالیتهای زندگی من به نوعی برای تحسین شدن برنامه ریزی می شود. تمام عمر برای تحسین شدن سعی داشتم که اول باشم. در درجه اول تحسین شدن از جانب مادرم و بعد اطرافیان. خوب که فکر می کنم گذاشتن رکوردهای دست نیافتنی در زندگی برای اطرافیان، خانواده و دوستانم فقط و فقط برای رضایت و تحسین مادرم بوده است و ارضای حس طلب ستایشم.

 

۴) بیمار گونه خود شیفته هستم

در این رابطه تنها ذکر این نکته کافی است که در طول عمرم از هیچ کاری که تاکنون کرده ام پیشمان نیستم و تا سر حد مرگ از تمامی کارهایم دفاع می کنم و بر روی درستی آنها اصرار دارم.

 

۵)‌ از مرگ بیش از هرچیزی در دنیا می ترسم.

به تازگی خوب که فکر کرده ام به این نتیجه رسیده ام که ترسم شاید بیشتر از دو چیز است اول ناتمام ماندن کارهایی که باید انجام دهم و برای خود برنامه ریزی کرده ام و دوم فرآیندی که برای مردن باید طی کرد، از زجر کش شدن چندشم می شود و گرنه خود مرگ به ذاته چندان ترسناک نیست.

 

دوستی چندین وقت پیش برایم نظر گذاشته بود که اگر همین دو خواننده را هم نداشتی چه کار می کردی؟ جوابش را ندادم اما ... واقعا جوابم هیچ بود. حال همین داشتن دو خواننده که یکی از آنها هم قبلا دعوت شده و بازی را انجام داده است باعث شده کسی را هم برای دعوت کردن نداشته باشم جز همان دوست نارفیق متلک انداز. پس دختری تنها در آستانه برف و باران توپ توی زمین شما است.

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
عطر خاکستری هوا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:40 ب.ظ

ای ای ای ...
چی بگم به تو ای مایه دارٍ خودشیفته جون دوست ؟ چی بگم آخه ؟! P:
تحسینت می کنم که اعتراف کردی آدم خودشیفته ای هستی !‌ (;

غریب آشنا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ب.ظ

عطر خاکستری هوا، در "پیام روزنگار چهل و هفتم" تو را دیوار کوتاه دیده، تلافی اش را سر من در می آوری؟!!! آخر خوش انصاف، نارفیقی و متلک اندازی و من ؟ ;)
من قهرم :دی
*
امیدوارم هیچ گاه حرف هایم را به دل نگرفته باشی، که اگر گرفته باشی شکواییه بلند بالایی را به نزد "دختری از ایران" خواهم برد و از او خواهم خواست که وکیلم باشد. p:
*
توپت را هم گرفتم.ممنون.

دختری تنها در آستانه برف و باران و شاید هم طوفان :))
مرسی

مو قرمزی چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:48 ب.ظ

این خود شیفته رو خوب اومدی!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد