یکصد و شصت و هشت

هوا بیش از حد سرد است.

دلم برای کنکوریها می سوزد چرا که همه می توانند کارهایشان را تعطیل کنند ولی آنها نه

 

یکصد و شصت و هفت

هفته پیش موضوع کلاس احیای تحلیل رفتارمان دوازده بازدارنده منفی بود که از کودک والدین تا سن چهار سالگی به کودک فرزند منتقل می گردد:

وجود نداشته باش - خودت نباش - بچه نباش - بزرگ نشو - فکر نکن - احساس نکن - انجام نده - متعلق نباش - نزدیک نشو - مریض باش - موفق نشو - مهم نباش

جالب این است که همه ما تا حدودی از همه موارد فوق داریم اما ممکن است (با احتمال بالا) چند مورد از این موارد فوق را بیشتر از حد نرمال دارا باشیم که در رفتار و احساساتمان به شدت تاثیر می گذارد.

هر شخص می تواند با انجام یک آزمون ۶۰ سواله به وجود موارد فوق در خود پی ببرد.

یکصد و شست و شش

در طول هفته گذشته ماجراهای رخ داده در کلاس تحلیل را با ۵ نفر از نزدیکانم در میان گذاشتم که عکس العمل آنها بدینگونه بود:

۱) یکی از آنها تا حدودی نگران چالشی بود که بوجود آورده بودم اما به ظاهر حق را به من داد و مطابق معمول از من خواست تا با درایت همیشگی و هوش و عقلی که در من سراغ دارد با مساله روبرو شوم.

۲) دیگری کارم را تایید کرد و تنها از من خواست که در ادامه بوجود آوردن این چالشها خونسردی خودم را حفظ کنم

۳) نفر سوم موضوع را چندان جدی نگرفت و راه کاری ارائه نداد و این موضوع را هم مانند همه مسایلی دانست که چند صباحی به آن گیر می دهم. شاید هم عقیده داشت که ارایه راهکار چندان از سوی من استفاده نمی شود.

۴) نفر چهارم مرا تایید کرد و او هم سه چهار ناسزا نثار استاد کلاسم نمود.

۵)‌ نفر پنجم نه مرا تایید کرد و نه رد، به من توصیه کرد که از آنچه که می توانم از این کلاس و استاد به دست آورم به واقع استفاده نمایم.

به نظر کدام یک بهترین و سازنده ترین عکس العمل را داشتند؟

خوب که فکر می کنم هفته گذشته به شدت عصبانی بودم و تحت فشار.بعد از آن ماجراها نیاز داشتم که کسی مرا تایید کند، خشمم را فرو نشاند و حق را به من بدهد. اما حتی آنهایی که چنین کردند هم مرا راضی نکردند. گویی خشمم فقط با خفه کردن استاد فروکش می کرد.

هنگامیکه می خواستم موضوع را با نفر پنجم در میان بگذارم ترسم از این بود که این فکر در او بوجود آید که می خواهم یک بازی روانی شروع کنم و او را دعوت کنم که ضلع سوم آن شود.

هنوز هم به درستی نمی دانم که آیا چنین بود و یا نه؟ احتمالا بود. در ابتدا بود اما در پایانش به گمانم نه

 

 

یکصد و شصت و پنج

قدیمها خیلی زیبا می نوشتم!!!

( غریب آشنا قبل از آنکه نظر بگذارد برود و یادداشتهای قدیمها را بخواند مخصوصا ۲۶ فروردین ۸۳ را)

یکصد و شصت و چهار

کلاسهای دوره احیای تحلیل رفتار متقابلمان شروع شده است. امروز دومین جلسه کلاسمان بود و حقیقت امر صحبتهای رد و بدل شده من و استاد داشت که به بحران تبدیل می شد.