هفده

ایران باخت.

ایران ۷۰ دقیقه خوب بازی کرد و باخت.

ایران به مربی خود باخت.

برانکو را دوست دارم اما دیشب ترسو بودنش حالم را به هم زد. شجاعت شرط اول پیروزی در میادین بزرگ به خصوص برای ضعفا است. بود و نبود برانکو دیشب هیچ توفیری برای تیم ما نداشت.

نمی دانم چه اصراری بر استفاده از دروازه بانی است که در طول چهار سال نتوانسته توانایی بازی با پای خود را حتی ۱۰٪ بهبود دهد.

نمی دانم اگر علی دایی را در دقیقه ۷۰ تعویض کنند کدام قانون خدا یا طبیعت نقض می شود. نمی دانم.

یاس و ناامیدی را می توانستم امروز صبح در راه خانه تا شرکت در مردم ببینم.

امتیاز گرفتن از مکزیک امکان پذیر بود اما حیف که نشد.

 

شانزده

جام جهانی فوتبال چند روزی است که آغاز شده است و کم کم تب جام همه جا را فرا می گیرد.

امروز تا چند ساعت دیگر تیم ایران بازی اول خود را انجام خواهد داد.

این چند روز از مردم نظرات احساسی و عقلانی زیادی شنیده ام. حتی از کسی شنیدم که دوست ندارد ایران بازی را ببرد تا افتخار آن نصیب دولت مردان فعلی نشود.

خود من به شخصه دوست دارم تا ایران پیروز از زمین خارج شود. منطق هایی از قبیل منطق بالا را چندان نمی پسندم. ممکن است که فرصتی فراهم شود تا عده ای از دولت مردان ما فرصت سوار شدن بر احساسات مردم و عکس یادگاری گرفتن را پیدا کنند اما ... در نهایت شادی و غرور مردم به نفع همه ما خواهد بود.

راستی مگر هنگامی که دولت مردانی بر سر کار بودند که ما دوستشان می داشتیم (با همه لعن و نفرینی که گاهی هم نثارشان می کردیم) فرصت استفاده از این موقعیتها را نداشتند؟

چند روز پیش صحبت احمدی نژاد را با اعضاء تیم ملی دیدم. به نظر من او بسیار خوب و صمیمی و قاطع صحبت کرد. یعنی به نظر من احمدی نژاد یک خصوصیت بسیار مهم دارد و آن هم معلم بودنش است. در تمام طول جلسه این خصوصیت او باعث شده بود تا فضای جلسه دلپذیر باشد.

به هر حال آن چیزی که اطمینان دارم این است که در صورتی که تیم ایران نتواند به دور دوم صعود کند، در فوتبال ما تغییراتی رخ خواهد داد که تنها و تنها عقبگرد به سوی زوال خواهد بود. عقبگردی با سرعت بسیار زیاد.

از این رو دعا می کنم که چند ساعت دیگر پیروزی ایران را جشن بگیریم.

پانزده

به سبک عقده ای ها: ADSL چیز خیلی خیلی خوبی است.

چهارده

چهارده خرداد ۱۷ سال پیش رهبر انقلاب ایران درگذشت.

تا آنجا که به خاطر دارم در آن سالها اکثر قریب به اتفاق آدمهایی که می شناختم از مرگ او ناراحت و غمگین شده بودند.

بزرگ و کوچکی را می دیدم که از غم رفتن او می گریستند.

کاریزمایی که در او بود حتی دشمنان درجه اول او را وامی داشت تا با دقت و تامل بیشتری در رابطه با او گام بردارند.

امروزه با گذشت ۱۷ سال بسیاری را می بینم که در آن روز گریسته اند و امروز حتی در درون دل هیچ نزدیکی با او حس نمی کنند و البته هستند بسیاری که امروزه هم عاشقانه به او مهر می ورزند.

گذشت زمان قضاوت را درباره همه آسان تر می کند. اما تاریخ بی رحم، عموما از دولت مردان خاطره خوشی برای آیندگان باقی نمی گذارد. لااقل در کوتاه مدت که چنین است.

من خود به شخصه هنوز هم به او با دید احترام می نگرم. انجام کارهای بزرگ شخصیت و روح بزرگ می خواهد. چندان هم به این امر که مخالفان او (مخافان انقلاب و یا مخالفان دولت اسلامی) شکنجه می شدند و اعدام کاری ندارم. از این امر متاثر می شوم اما اعتقاد دارم که اگر جای آنها عوض می شد هم، چنین رخدادهایی واقع می شد، تنها جای قاتل و مقتول عوض می شد.

یادش گرامی

سیزده

دو سال پیش بود که پانزده خرداد به خواستگاری همسرم رفتم.

فکر که می کنم شاید هزاران رخداد و اتفاق مثبت و منفی در این مدت رخ داده است اما گویی تمامی آنها در یک چشم به هم زدن بوده است. این دو سال  مانند برق و باد گذشته است.  

روزها بسیار سریع می گذرند.

دوازده

چرا در تهران درخت چنار زیاد است؟ حس می کنم چنار خیلی مقاوم است.

تنها درختان چنار بسیار کهنسال را دوست دارم.

یازده

برای امسال مسیر طولانی برای خود در نظر گرفته ام که هنوز در اولین پیچ از هزارپیچش قرار دارم.

تمرکزم را از دست داده ام. باید بیش از این بر روی اهدافم تمرکز کنم.

کوچترین تغییری در روال زندگی ام به شدت تعادل آن را به هم می زند. گویی در روال عادی زندگی ام از ۱۰۰٪ ظرفیت وجودی ام بهره گیری می شود و دیگر توان باراضافی وجود ندارد.