ده

گاهی از اوقات عقل و منطق، نظر مثبت و منفی مردم،‌ و خواسته درونی انسان به کمال طلبی در انتخاب یک چیز نقش پیدا می کنند.

 

نه

دیشب خواب دیدم که مدارک مهمی را درون کیفی گذاشته ام و به همراه همسرم برای سوخت گیری ماشین به پمپ بنزینی رفته ام.

جرقه ای که درست نمی دانم از کجا آمده بود باعث شد تا گوشه پوشه مدارکم آتش بگیرد و آتش کوچکی که بوجود آمد با تمام تلاشی که برای خاموشی اش می کردم بزرگ و بزرگ تر شد و به ناگاه یک پمپ بنزین آتش گرفت و من همچنان سعی می کردم که آتش پوشه به مدارکم سرایت نکند.

گویی در نهایت توانستم مدارک و ماشینم را از آتش نجات دهم اما نمی دانم چه بر سر آن جایگاه آمد.

هشت

شامگاه پنج شنبه در کنج تقاطع میرداماد و شریعتی، پسرکی ۶ ساله در حالیکه کیسه ای پر از زباله بر دوشش بود از ما ساعت را پرسید. ساعت ۹:۴۵ دقیقه شب بود.

به وضوح ترس و نگرانی را در صورت کوچک و نمکی او دیدم. ترس از جا ماندن از گروهی که شاید تنها غذا و جای خواب شبش را تامین می کند.

دلم آتش گرفت برای او

هفت

خانه ما در انتهای کوچه بن بستی است که از اردیبهشت ماه تا آبان ماه آن چنان زیبا و دلربا می گردد که هر رهگذری را مست و عاشق می نماید.

سحر گاهان سرایدار جوانمان عاشقانه تمامی کوچه را آبیاری می کند و صبح دمان که از آنجا راهی کار می شوم، آنچنان بیدهای مجنون برگهای خود را برافراشته اند و گلهای کنار کوچه بو افشانی می نمایند که دل کندن را برایم دشوار می نمایند.

بن بست دانش را آقای دانش به زیبایی آراسته است و هر روز در کنار آن می نشیند و به دورتر ها خیره می شود و با لبخندی بر لب به گذشته می اندیشد.

شش

امروز صبح در راه خانه تا شرکت باغبانی را دیدم که فارغ از هیاهوی شهر در باغچه بزرگ حاشیه بزرگراهی آرام آرام به کاشتن گلهایی می پرداخت که زیبا بخش چهره شهرمان باشد.

در چهره او هیچ غمی ندیدم. هیج غباری بر ناصیه او نبود، گویی تنها لذتی بود که او از کارش می برد.

پنج

 صبح از خانه بیرون می آمدم که پسر بچه کیف به دستی را دیدم که منتظر بود تا پدرش ماشینشان را از پارکینگ در بیاورد و او سوار شود و به سمت مدرسه راهی شود.

هنوز گویی خواب کاملا از سرش بیرون نرفته بود، اما ذهنش دیگر مشغول حوادثی بود که امروز در انتظار اوست. مظلوم بود اما بی عرضه هم به نظر نمی رسید.

زندگی چیز عجیبی است.

فکر می کنم که دنیا را باید متعلق به کودکان بدانیم. اعتقاد دارم که همه باید تلاش کنند تا دنیا برای کودکان شیرین تر و لطیف تر و زیباتر باشد.

 

 

 

چهار

فیلم تصادم (Crash) را دیدم

یک فیلم درون خیابانی با اتفاقات فراوان که همگی ظاهرا ناشی از تصادفاتی است که در فیلم رخ می دهد. فیلمی که حتما لازم است تا دیالوگهایش را مو به مو فهمید تا کل اثر تاثیر خود را به درستی نشان دهد.

به نظر من اگر فیلم در حد یک شاهکار به تمام معنا نباشد، حداقل یک فیلم بسیار عالی محسوب می شود.

اگر بدبینانه نیز به فیلم نگاه کنیم حداقل دو سکانس در حد شاهکار دارا است که فیلم را مستحق دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم می کند.

بعد از پایان فیلم ممکن است که حس تلخی وجودمان را فراگیرد اما از دیدنش پشیمان نمی شویم.