پنجاه و پنج

امروز فرزین را در گمرک دیدم.

بعد از مدتها، بعد از سالها.

دوستی ما به ۱۶ سال قبل بر می گردد. آن روزها که دوستیها رنگ و بوی دیگری داشت. آن پسر درسخوان و زرنگ ... و خود من که ... هر دو در گمرک به دنبال ترخیص جنس .... پول 

هه هر جای دیگر دنیا بود از مغزمان بیشتر از اینها استفاده می کردند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد