پسر کوچک دو ساله ای را در مجلس مهمانی خواب دیدم که گوشه ای از اطاق ایستاده بود. می دانستم که پسر خودم است. صورتش گرد بود و سفید اما چندان چاق و کپل نبود. می خندید. مهربانانه می خندید. به سویش رفتم. در آغوشش گرفتم. به خود می فشردمش. لذتی می بردم که بی سابقه بود. حس عجیبی داشتم گویی همه چیز دنیا را برای او می خواستم.
به سلامتی به زودی قصد پدر شدن داری؟!!! :)
من اسمشو می دونم... (دو نقطه، پی)