شصت و هشت

حرف برای گفتن بسیار دارم. و اتفاقات با ضرب آهنگ بسیار رخ می دهد.

هدفون بی سیمی که خریده ام جادویی است. امکان استقلال در میان جمع بدون آنکه در حق دیگری اجحافی شود. (همواره در دوران مدرسه از لحاظ املا و انشاء اولین بودم و بهترین و اکنون هم چندان بی ادعا نیستم در این دو مورد اما به اجحاف که می رسم قدری صبر می کنم و بعد آن را می نویسم، لحظه ای کم آوردم)

شاملو گوش می کنم و هم اینک می گوید:

دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای می خواند و رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد، ....

سکوت سرشار از .....

... در این سکوت حقیقت ما نهفته است، حقیقت تو و من.

آری ، با همان صدای جادویی.

***

شریک سوم را وداع گفتیم. راه برای پیاده سازی آنچه که رویاهایمان را شکل داده است هموار شد. شاید سال آینده این هنگام رویا ها رنگ واقعیت بگیرد.

***

با حسابداری مرکز تحقیقات مخابرات صحبت می کنم و می گوید که اگر یکی از صاحبین امضاء چکهایمانم از مسافرت بازگردد شنبه چک شما را تحویل می دهیم، به او می گویم اگر باز نگردد تکلیف ما چه می شود، پاسخ می شنوم که توکل به خدا. پیش خود می گویم جمله زیبایی است اما ... نمی دانم که چرا توکلم گویی ضعیف شده است. تا سه شنبه فرصت باقی است اما ... استرس و نگرانی امان از من بریده است آخر.

دلم برای پازل حل کردن تنگ شده است اما سهمیه ام تا آخر پاییز استفاده شده است. فعلا اجازه حل هر فصل یک عدد را دارم تا بعد چه شود را نمی دانم. می خواهم دیوارهای آن ویلای رویایی که در بالا گفتم را با تابلوهای پازلی پر کنم. ایده جالبی است. نه؟

***

بابک بیات برای پیوند کبد به پول نیاز دارد، نوشته است به اندازه یک عدد ماکسیما!!! چه اتفاق عجیبی درست در حالیکه به ترانه اش گوش می دهم باید این خبر را بخوانم. و چقدر تاسف بار است که این غول ترانه برای زنده ماندن تنها به مبلغی نیاز دارد که هزاران عدد آن در این شهر لامذهب در گذر است و در گزند استهلاک. خاک بر سر این دولت و ... که چنین بی لیاقت هستند.

نظرات 1 + ارسال نظر
غریب آشنا جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:48 ق.ظ

توکل گویی وقتی کم می شه که آدم در حال مغرور شدن به خودش باشه و یادش بره اگر این جا هست برای چیه؟
موفق باشی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد