هشتاد و پنج

یاداشت اول --

انتخابات رو به اتمام است. چندان نگران نتیجه آن نیستم. اوضاع بدتر از این که هست نخواهد شد.

لااقل امیدوارم که مصباح در خبرگان نفر اول نشود و در شوراهای شهر هم یک سوم تا نصف اعضاء از اصلاح طلبان باشند.

 

یادداشت دوم--

از فردا دوباره زندگی عادی شروع می شود. سر خوشیها و شادیها برای موفقیت های قدیمی را باید به فراموشی بسپارم و سختیهای پیش رو را که از فردا دوباره آغاز خواهد شد باید با آغوش باز بپذیرم و حل نمایم. گویی مشکلات قصد ندارند تا دست از سر من بردارند و یا شاید هم من دست از سر آنها بر نمی دارم!!!

بارها گفته ام که طعم ترش اضطراب را بیش از بسیاری از طعمها می پسندم. حتی بیش از طعم تلخ تنهایی. (تنهایی، تنهایی، تنهایی عریان)

چند روز پیش دوباره مسیر طولانی را برای پیش رویمان در شرکت ترسیم نمودیم. مسیری که طی کردن آن بیش از هر چیز به تمرکز نیاز دارد، چیزی که باید آن را تمرین نمود بارها و بارها تا آن را به دست آورد. تمرکز را می گویم.

به اعتقاد من تمرکز قدم اول و آخر برای رسیدن به موفقیت است.

سال ۱۳۸۸ بر ای رسیدن به همه آنچه که از دنیا می خواهی هم دور است و هم نزدیک.

شریکم می گفت کدام لحظه از آن سال را دوست داری؟ گفتم آن لحظه را که ماشین را در پارکینگ پارک می کنیم و از پله های خانه بالا می رویم چرا که به تمامی آنچه که می خواستیم رسیده ایم. و می دانم که به ناگاه هر دو یک فکر به ذهنمان آمد و هر دو این فکر را در چشمان دیگری خواندیم و چشمان خود را از آن دیگری دزدیدیم که مبادا این تفکر شوم رخ دهد. فکر مرگ در آن لحظه که به همه چیز رسیده ای. از دست دادن همه چیز قبل از آنکه از آن چه که به دست آورده ای استفاده نمایی. طعمش شایدچیزی است بین تلخ و ترش.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد