یکصد و چهل و دو

ماه تیر با تمام کارهای سنگینش امسال هم به پایان رسید. ماه تیر، ماه مالیات و دارایی و ...

می خواستم بنویسم که ماراتن تیر ماه بالاخره تمام شد و سر من اندکی خلوت تر برای نوشتن. صفحه جان شیفته را بالا آوردم تا نوشتن را از سر بگیرم. پیش خود (اندکی به مزاح و کمی هم شاید جدی) گفتم که چقدر تحویل گرفته شدم از جانب دوستان نداشته برای این مدت ننوشتن! و پاسخ دادم که بنده خدا تو که هیچ گاه به دنبال تایید نبودی در زندگی و کارهایت چه انتظاری داری و باز چشم انتظارم را این بار هم بستم به همه اطرافیانم مانند همیشه، که ناگاه چشمم به عدد یک در مقابل کلمه نظرات افتاد. لبخندی بر گوشه لبانم نشست هنوز نظر را ندیده بودم اما می دانستم که چه خواهد بود و اینکه چه خواهند گفت بعد از نوشتن که تنها منتظر نوازشی بود این کودک برای دوباره نوشتن!!! اما بپذیرید از من که چنین نبوده است.

نظرات 3 + ارسال نظر
هلیا دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:59 ب.ظ

آقا ما هر روز این جان شیفته را باز کردیم و چشممان به این کلمه پمپ بنزین افتاد و نا امید شدیم و با قلبی شکسته صفحه را بستیم . ننوشتیم چون حرفی نداشتیم برای گفتن . میدانستیم که این کار و کلاسها وقت نمیگذارد برای وبلاگ نویسی

[ بدون نام ] شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ب.ظ

من که راستش درست آخرهای نوشته ات را نفهمیدم. اما بر اساس برداشتی که کردم نظر می دهم :

وای خدای من !
یعنی اینقده خودشیفته ای که حتی حاضر نیستی قبول کنی که تو هم مثل همه آدمهای دیگه دنیا کودکی داره که ممکنه از کمبود نوازش قهر و اعتصاب کنه ؟؟
نه !!
منظورت که این نبود ؟؟
آدم های خودشیفته اصلا کودک ندارن که بابا !!‌
Just kidding... ;)

عطر خاکستری هوا شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ب.ظ

یادم رفت اسمم رو بنویسم ! اون قبلیه من بودم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد