یکصد و پنجاه

نیمه روز بود و آفتاب به گمان من بی رحمانه زمین را نوازش می نمود. کارگری را می بینم که عرق کرده در پی ساختمانی مشغول به کار بود و به ناگاه بطری آب یخی را لاجرعه سر کشید، چنان با تشنگی این آب را می خورد و لذت می برد که شدت و سختی کارش را بی اختیار می فهمیدم. یادم افتاد که ماه رمضان است و ... و چه راحت روزه خواری اما فکر کردم که خدای مهربان شاید در این ماه عزیز برای آب خوردن او هم ثواب بنویسد.

نظرات 1 + ارسال نظر
غریب آشنا یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ب.ظ

اولا) تغییر دامنه پرشین بلاگ از * دات کام * به * دات آی آر * را که متوجه شده ای؟ :دی
دومندش) هیچی.همین طوری.

-خداییش گاهی خیلی صاحبخانه را اذیت می کنم.البته دلیل دارد، چون صاحبخانه این صفحه من را به یاد کسی می اندازد.-

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد