دویست و یازده

بهنود را می خوانم و زیبایی نوشته اش اشک را بر چشمانم می نشاند.

سال ها پیش برای تهیه فیلمی به آفریقای جنوبی می رفتم که هنوز گرفتار آپارتاید بود، ماندلا هنوز زندان، سووتو در آتش می سوخت، فیلمبردار فرانسوی همراهم وقتی دید مامور گذرنامه این همه گذرنامه اش را بالا و پائین می کند و این همه مظنون به او می نگرد با خشم به گفت من چهل سال دارم در هر گوشه جهان کار کرده ام و حتی یک بار با قانون درگیر نشده ام و به زندان نرفته ام، جرمی مرتکب نشده ام... نفر جلوتر از ما در صف، سیاه پوستی بود مرتب و آراسته، مانند وکیلان دادگستری بود رو به ما که دانسته بود روزنامه نگاریم گفت من چهل و دو سال دارم. قانون خوانده ام اما از چهارده سالگی تا به حال هفت بار به زندان رفته ام و به این زندان رفتن مفتخرم....

انگار کل داستان جهان با آفریقای جنوبی و حکومت تبعیض نژادی پلیدش در همین مکالمه نقش بسته بود. دو زندان بود، زندانی که ماندلا در آن بود، و زندانی که از بدکاران پر بود و هست. زندان اول کسانی را در دل می پروراند که عاشق آزادی هستند و آن را برای همه می خواهند، زندان دوم کسانی را که مزاحم آزادی اند و وجودشان دشمن آزادی. به همین نسبت زندانبابان هر دو زندان هم متفاوتند. تلخ تر حکایت جوامعی است که این دو، در هم می شود و مخدوش . پس زندانبانش هم مخدوش می شود و حقش خورده.

اندوهی که دلم را گرفته است را چگونه فرو دهم؟ مملکت ما چه ناجوانمردانه میان دستان نافهمانی همچون احمدی نژاد و روسایش و بی خیالانی همچون عامه مردمانمان گرفتار شده است.

نظرات 2 + ارسال نظر
رهگذر چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 ق.ظ

دوست عزیز در چند پست پیش فریاد ایها اناس با ایهاالناس نوشته می شد.

هما چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:26 ب.ظ

من اول خواستم کامنت بذارم بعد دیدم یک نفر این را گذاشته ! به خدا راست می گم !!‌
حالا دیدی !!‌ ;)

اما در مورد کامنت این پست:
من و خیلی های دیگر هم اندوهمان می گیرد. من یکی آنقدر زیاد که از وقتی او آمده دیگر دل خواندن اخبار یا دیدن تلویزیون را ندارم. چون در گیر و دار درد و غصه های دیگر زندگیم توانی و تابی نمی ماند که هر روز از صبح تا به شب را حرص بخورم.
ولی هیچ فکر کردی که من و تو و این و آن جزء اقلیت جامعه ایم ؟‌ اکثریت جامعه کسانی هستند که دو سال پیش به این آدم رای دادند. حالا به هر دلیلی. واقعی یا از گول خوردند. ولی رای دادند.
اکثریت جامعه ان مردم روستایی هستند که وقتی او به دیدنشان می رود از شادی در پوست خود نمی گنجند و به استقبالش می روند و همین ها دوره بعدی هم به او رای می دهند.
من و تو و این و آنی که دلمان می سوزد و می بینیم و غم می خوریم در این میان جاییی نداریم. چون اقلیت جامعه ایم.
اکثریت جامعه ما آن مردم فقیر و زودباوری هستند که وقتی بگویی برایتان عدالت می آورم باورت می کنند. وقتی حرف نان بزنی دل گرسنه شان شاد می شود.
پس بهتر است من و تو و این و آن سکوت کنیم.
حتی اگر این راه راه خطا باشد و این آدم آدم اشتباه. این اکثریت باید خودشان این را بفهمند.
به زور من و تو و این و آن چیزی عوض نمی شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد