دویست و سی و یک

فشارهای کارم آنقدر بالا است که دمار از روزگارم در آورده است.  

همه بد بیاری های عالم بر سر ما (من و شریکم) در حال فرود آمدن است. جالب است برای خودم هم که تا به کی می توانم زیر این فشار سر خم نکنم می خواهم خودم را امتحان کنم. 

تا به کی همچنان این لبخند کذا کنار لبانم می ماند و کار، تنها در آن ساختمان دوست داشتنی در ذهنم است و لاغیر.   

*** 

از صبح که به دفتر می روم همکاران جدیدم آنچنان در تکاپوی فروش هستند که خدا می داند یعنی حتی یک لحظه هم به بطالت نمی گذرانند و از کارشان راضی هستند و خوشحال، تازه نمی دانند که پاداشی کلان در انتظارشان است برای فعالیتشان در ۳ ماهه دوم امسال.  

از انتخابهای خودم آنچنان راضی هستم که نگو !!! 

نظرات 1 + ارسال نظر
هما سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ب.ظ

سنگینی باری که خدا بر دوش ما می گذارد آنقدر زیاد نیست که کمرمان را خرد کند. آنقدر است که ما را برای دعا به زانو در آورد.
هویجوری !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد