-
یکصد و هشتاد و سه
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 15:40
اولین نامه نگاری من و کودکم در کلاس احیا: - سلام * سلام - خوبی؟ * نه - چرا؟ * اضطراب دارم - امروز که به اکثر کاهامون رسیدیم، چرا مضطربی؟ * دلیلی نداره - مگه همه چیز خوب پیش نمی ره؟ * چرا - دیدی که چه زود دیروز اطاقمون رو آماده کردیم؟ * آره خیلی باحال شد خیلی حال می ده زودتر بریم توش - فکر کنم تا ده روز دیگه همه چی به...
-
یکصد و هشتاد و دو
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 15:15
دختری از ایران گویی دوباره می نویسد!!!
-
یکصد و هشتاد و یک
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 00:23
یادم می آید که نوار شعری از شاملو را گوش می دادم که به ناگاه به شعر زیر رسیدم. میخکوب بودم از معنا و عمق شعر. دیوانه ام کرده بود. آتش به جانم زده بود و من ... مانده بودم که چه می شنوم. روزی را به یاد می آورم که به دوستی گفتم این شعر را از بر خواهم کرد، باورش نمی شد که چنین کنم و باورش نمی شد که چنین کرده ام. یادم نمی...
-
یکصد و هشتاد
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 23:57
دوستی به من می گفت که خود را با نوشته های قدیمی ام نزدیک تر می بیند. حقیقتش را بگویم خودم هم به آنها نزدیک ترم. می دانی دوست خوبم برای همین می خواهم خود را از این خود سانسوری یا هر چه که می توان نامی را بر آن گذاشت رها شوم و خودم را، خود واقعی ام را چه خوب و چه بد در این دفتر جاری نمایم. تا در نوشته هایم خودم را بیشتر...
-
یکصد وهفتاد و نه
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 19:10
در کلاس درس استاد می گفت که والدین همانگونه با فرزندان خود رفتار می کنند که با کودک وجود خود. پس تکلیف آنان که کودک خود را حذف کرده اند چه می شود؟ به گمانم برای فرزندان بعضی از آنها دنیا بهشت است و برای برخی دیگر دنیا جهنم
-
یکصد و هفتاد و هشت
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 01:56
نیمه شب به خانه بر می گردی و بوی نفت و چوب سوخته می دهی، هرچند که کار تو به سرانجام نرسیده باشد اما شادی و خسته و راضی. که فلسفه کار همین است به گمانم رضایت از انجام کار و ایستادن تا حد ممکن
-
یکصد و هفتاد و هفت
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1386 00:58
در حال خواندن چندین کتاب با هم هستم و انبوهی از کارهای شرکت که از سر و رویم بالا می رود. اگر لوله آبی یخ بزند و در کشوری باشیم که هیچ لوله کش با دانشی پیدا نشود چه کار باید نمود؟ کتاب خواند آن هم چهار تا با هم !!!
-
یکصد و هفتاد و شش
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 09:59
هفت هشت ساله بودم گویی، که خیابان ویلا حوالی ساختمان کوچک انتقال خون برایم معنای دیگری داشت. آنجا که گاهی با پدرم به سر کارش می رفتم و آن شربتهای شیرین و خوش طعمی که افسوس امروزه جای خود را به ساندیس های پاکتی داده اند انتظارم را می کشیدند. آن روزها هنوز نمی دانستم نام کیک یزدی چیست اما آنجا با آن شربتها یک عدد کیک...
-
یکصد و هفتاد و پنج
شنبه 29 دیماه سال 1386 01:00
بالاخره فصل ۵ سریال ۲۴ را تمام کردم. فوق العاده دیدنی بود. فقط مانده ام که چرا فیلم نامه نویسان این سریال دوست دارند که در آخر هر فصل بینندگان آن را خون به جگر کنند. حالا باید فصل ۶ را شروع کنم و دعا کنم که نویسندگان هالیوود دست از اعتصاب بردارند تا فصل ۷ بالاخره پخش شود. **** امروز عاشورا ااست و خیابان شریعتی از...
-
یکصد و هفتاد و چهار
جمعه 28 دیماه سال 1386 20:49
جلسه این هفته کلاس احیا مربوط به درایور ها بود که شامل ۵ قسمت اصلی هستند: ۱) کامل باش ۲) دیگران را خوشنود کن ۳) قوی باش ۴) سخت کوش باش ۵) عجله کن که در من قوی باش بسیار وجود دارد. پ. ن. در این درایور ها «خوب باش» نیست
-
یکصد و هفتاد و سه
پنجشنبه 27 دیماه سال 1386 14:39
برای خوشحالی هما این شعر را که شنیدم می گذارم تا دلیلی باشد برای بازنوازی همه پیش نویس هایش: گفتی به روزگاران مهری فتاده گفتم از دل برون نیاید، حتی به روزگاران اینه دیگه، ...
-
یکصد وهفتاد و دو
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 23:11
یک برف که می بارد، آنچنان بی فرهنگی و بی شعوری مردم ما نمایان می شود که جز بالا آوردن در این ترافیک زمستان خیابانهایمان چاره ای باقی نمی ماند **** در مسیر خانه به شرکت یک مسیر میان بر کوچک وجود دارد که هیاتی این روزها با کمال پررویی آن را بسته است. مانده ام که به چه مجوزی به حقوق دیگران اینگونه تجاوز می شود. **** دسته...
-
یکصد و هفتاد و یک
شنبه 22 دیماه سال 1386 09:26
صبح که می آمدم پخش صوت ماشین را که باز کردم شجریان می خواند: به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و صنامش
-
یکصد و هفتاد
جمعه 21 دیماه سال 1386 10:39
دیشب وسط دیدن سریال و در اوج هیجان برق رفت. جالب بود که از ۱۵ واحد ساختمان فقط برق ۵ واحد رفته بود که ما هم یکی از آنها بودیم. به این می گویند شانس. حالا هی مهدی آزاد بگوید که هیچ چیز اتفاقی نیست.
-
یکصد و شصت و نه
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 16:04
تصمیم گرفته ام که جدی تر مباحث و تئوریهای تحلیل را مطالعه کنم. خوب که فکر می کنم همیشه هر چه که در زندگی به دست آورده ام از همین نقطه شروع شده است. یک نوع کل کل با ... نمی دانم هر دفعه با کسی رقابت همواره مرا به جلو برده است حتی اگر شده با شخصی فرضی یا اشخاصی که روحشان هم از این رقابت خبر ندارد.
-
یکصد و شصت و هشت
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 10:13
هوا بیش از حد سرد است. دلم برای کنکوریها می سوزد چرا که همه می توانند کارهایشان را تعطیل کنند ولی آنها نه
-
یکصد و شصت و هفت
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 19:43
هفته پیش موضوع کلاس احیای تحلیل رفتارمان دوازده بازدارنده منفی بود که از کودک والدین تا سن چهار سالگی به کودک فرزند منتقل می گردد: وجود نداشته باش - خودت نباش - بچه نباش - بزرگ نشو - فکر نکن - احساس نکن - انجام نده - متعلق نباش - نزدیک نشو - مریض باش - موفق نشو - مهم نباش جالب این است که همه ما تا حدودی از همه موارد...
-
یکصد و شست و شش
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 00:08
در طول هفته گذشته ماجراهای رخ داده در کلاس تحلیل را با ۵ نفر از نزدیکانم در میان گذاشتم که عکس العمل آنها بدینگونه بود: ۱) یکی از آنها تا حدودی نگران چالشی بود که بوجود آورده بودم اما به ظاهر حق را به من داد و مطابق معمول از من خواست تا با درایت همیشگی و هوش و عقلی که در من سراغ دارد با مساله روبرو شوم. ۲) دیگری کارم...
-
یکصد و شصت و پنج
جمعه 7 دیماه سال 1386 01:54
قدیمها خیلی زیبا می نوشتم!!! ( غریب آشنا قبل از آنکه نظر بگذارد برود و یادداشتهای قدیمها را بخواند مخصوصا ۲۶ فروردین ۸۳ را)
-
یکصد و شصت و چهار
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 23:11
کلاسهای دوره احیای تحلیل رفتار متقابلمان شروع شده است. امروز دومین جلسه کلاسمان بود و حقیقت امر صحبتهای رد و بدل شده من و استاد داشت که به بحران تبدیل می شد.
-
یکصد و شصت و سه
جمعه 30 آذرماه سال 1386 23:40
این روزها مشغول دیدن سریال ۲۴ هستم. یک سریال هیجان انگیز و باور نکردنی که آنچنان هیجان را در خون آدم پمپ می کند که باور کردنی نیست. سریال در ارتباط با گروهی به نام CTU است که شاخه ای از CIA هستند و تمرکز کاری آنها مسایل تروریستی است. هر فصل سریال در ۲۴ ساعت می گذرد و گذشت زمان واقعی است. تا به حال ۶ فصل از این سریال...
-
یکصد و شصت و دو
شنبه 10 آذرماه سال 1386 15:42
تقریبا تمام ماه گذشته را درگیر فراهم کردن پول خرید ساختمانی بودم که برای شرکت خریده ایم. این بیماری کامل باش که من و حامد داریم و منجر شد به آنکه خرید یک واحد ۱۰۰ متری تبدیل به یک ساختمان ۵ طبقه ۵۵۰ متری شود تا در آنجا مستقل باشیم و نیازی به گوش دادن به نظر دیگری نباشد. **** دیروز دوره سه روزه کلاسهای تحلیل رفتار تمام...
-
یکصد و شصت و یک
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 10:00
آنقدر درگیر پول جور کردن برای بیست و دوم آبان هستم که نه نای نوشتن دارم و نه فرصت آن
-
یکصد و شصت
جمعه 20 مهرماه سال 1386 11:44
دیشب فیلم دستهای خالی را دیدم. همان ضرباهنگهای کند و کسل کننده ای که امروزه در فیلمهای ایرانی جاری است در این فیلم وجود داشت به گونه ای که آدمی حاضر بود دستی چیزی بدهد و فیلم را دور سریع برایش نمایش بدهند. داستان جبهه و جنگ و بازماندگان آنها و نامردهای روزگار!! و معجزه!!! تصاویر حقیقی جبهه و جنگ بیش از حد تاثیر گذار...
-
یکصد و پنجاه و نه
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 09:55
من نمی دانم آخر این الیاس را چطور می خواهند خار و خفیف کنند.
-
یکصد و پنجاه و هشت
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 12:39
وقتی به اطرافت نگاه می کنی و می بینی که حتی یک دوست نداری برای درد دلی بی آنکه نگران عواقب آن درد دل باشی دلت سخت فشرده می شود و می گیرد.
-
یکصد و پنجاه و هفت
شنبه 14 مهرماه سال 1386 21:29
بهنود نوشته است که شما جوانان می باید قول دهید که وطن را بی کینه خواهید ساخت. بدون در نظر گرفتن روی سخن او و شان نزول این سخن ،اعتقاد دارم که این مساله در تمامی زمینه ها صدق می کند. راست می گوید کینه به دل گرفتن هیچگاه نتیجه بخش نخواهد بود. واضح تر آن است که گویی انرژی منفی زیادی در زندگی آدمی بوجود می آورد که از...
-
یکصد و پنجاه و شش
جمعه 13 مهرماه سال 1386 14:58
مسیح علی نژاد زیبا می نوسید نه به زیبایی بهنود اما خواندنی
-
یکصد و پنجاه و پنج
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 23:08
می خواستم بخوابم که باز آوای دلنشینی (برای من) از تلویزیون پخش شد. نمی دانم تصاویر حقیقی که از جبهه های جنگ همراه این نوحه پخش می شود و یا خود نوحه، کدامیک میخکوبم می کند. یاد امام و شهدا، دلو می بره کرب و بلا ، دلو می بره کرب و بلا ،دلو می بره کرب و بلا یاد .... (مداح: سعید حدادیان)
-
یکصد و پنجاه و چهار
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 15:56
هوا به شدت سرد شده است نمی دانم از اثرات روزه است یا پاییز؟