هفت

خانه ما در انتهای کوچه بن بستی است که از اردیبهشت ماه تا آبان ماه آن چنان زیبا و دلربا می گردد که هر رهگذری را مست و عاشق می نماید.

سحر گاهان سرایدار جوانمان عاشقانه تمامی کوچه را آبیاری می کند و صبح دمان که از آنجا راهی کار می شوم، آنچنان بیدهای مجنون برگهای خود را برافراشته اند و گلهای کنار کوچه بو افشانی می نمایند که دل کندن را برایم دشوار می نمایند.

بن بست دانش را آقای دانش به زیبایی آراسته است و هر روز در کنار آن می نشیند و به دورتر ها خیره می شود و با لبخندی بر لب به گذشته می اندیشد.

شش

امروز صبح در راه خانه تا شرکت باغبانی را دیدم که فارغ از هیاهوی شهر در باغچه بزرگ حاشیه بزرگراهی آرام آرام به کاشتن گلهایی می پرداخت که زیبا بخش چهره شهرمان باشد.

در چهره او هیچ غمی ندیدم. هیج غباری بر ناصیه او نبود، گویی تنها لذتی بود که او از کارش می برد.

پنج

 صبح از خانه بیرون می آمدم که پسر بچه کیف به دستی را دیدم که منتظر بود تا پدرش ماشینشان را از پارکینگ در بیاورد و او سوار شود و به سمت مدرسه راهی شود.

هنوز گویی خواب کاملا از سرش بیرون نرفته بود، اما ذهنش دیگر مشغول حوادثی بود که امروز در انتظار اوست. مظلوم بود اما بی عرضه هم به نظر نمی رسید.

زندگی چیز عجیبی است.

فکر می کنم که دنیا را باید متعلق به کودکان بدانیم. اعتقاد دارم که همه باید تلاش کنند تا دنیا برای کودکان شیرین تر و لطیف تر و زیباتر باشد.

 

 

 

چهار

فیلم تصادم (Crash) را دیدم

یک فیلم درون خیابانی با اتفاقات فراوان که همگی ظاهرا ناشی از تصادفاتی است که در فیلم رخ می دهد. فیلمی که حتما لازم است تا دیالوگهایش را مو به مو فهمید تا کل اثر تاثیر خود را به درستی نشان دهد.

به نظر من اگر فیلم در حد یک شاهکار به تمام معنا نباشد، حداقل یک فیلم بسیار عالی محسوب می شود.

اگر بدبینانه نیز به فیلم نگاه کنیم حداقل دو سکانس در حد شاهکار دارا است که فیلم را مستحق دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم می کند.

بعد از پایان فیلم ممکن است که حس تلخی وجودمان را فراگیرد اما از دیدنش پشیمان نمی شویم.

سه

دیشب در هنگام خواب نگاهش می کردم.

با آرامش مانند همیشه خوابیده بود و آرام نفس می کشید. دوست داشتنی و محبوب.

پیش خود فکر کردم که هیچکداممان نمی دانیم که آیا فردا شب در این هنگام زنده ایم یا نه، آیا فرداشب دست روزگار چنین آرامشی برای ما باقی می گذارد؟

آرامشی داریم تو گویی سالها زندگی خواهیم نمود. سالها چنین آرامشی خواهیم داشت، سالها ....شاید درستش هم همین است!!!

 

 

 

دو

تقریبا اطمینان داشتم که از آتش بس خوشش می آید.

بحث کودک درون فیلم، روشن بود که به وجدش آورد.

راستش خودم چندان در مورد خودم بحث کودک درون را موثر نمی بینم اما ظاهرا برای بسیاری، این روش روانکاوی، بسیار موثر است.

 

یک

نخستین یادداشتی است که در این وبلاگ می نویسم

پس از چندین سال، بالاخره ضرورت ناچارم کرد تا دست به این تغییر بزنم.

ایجاد وبلاگ جدید، صفحه ای که این بار در خود هیچ گونه نیازی به خودسانسوری حتی احتمالی  نیز نمی بینم.

احساس خوبی دارم.

نمی دانستم از شر شاید یکی دو نگاه نامحرم در امان ماندن اینقدر لذت بخش باشد.

نخستین یادداشت نباید کوتاه باشد؟